نامه دهخدا به معاضدالسلطنه
علی اکبر دهخدا پس از کودتای محمدعلی شاه در سال 1287 به دلیل تحصن در سفارت انگلیس با چندتن از آزادیخواهان به مدت یک سال به فرانسه تبعید شد.
از پاریس به لندن – ۱۱ اکتبر ۱۹۰۸
تصدقت شوم،
تعجب میکنید که چرا فلانی با اینکه امروز در ظاهر و معنی کسی را نزدیکتر از من ندارد در جواب کاغذ یا نوشتجات در شرح حالات خود مضایقه میکند؛ مطلب صحیح است.
اما برای جواب فقط باید جنابعالی خودتان را به جای من بگذارید و آن وقت به من حق دهید. یک عمر زندگی سرگردان، یک دنیا استعداد و امید هدر رفته، دو سال با خون دل زندگی و تحمل آن مخاطرات که شرحش برای جناب مستطاب عالی ضرور نیست، و از همه بدتر و موثرتر مایوس شدن از چهار نفر رفیق که برای اتکا و اتکال اخلاقی آخرین ملجاء و بالاترین مایههای استرضای قلب ناکام و رمیده بودهاند.
انسان هرقدر بر خودش مسلط باشد و هرچند که در مقابل همه نوع ناملایمات نلرزد اما وقتی که تنهایی خود را محقق ببیند، آن وقت تمام امیدهایش مقطوع و ملایمات حیات (اگر باشد) در دهنش تلختر از حنظل خواهد شد.
برای من پاریس حکم طهران و تبعید، حکم تکفیر و گرسنگی در غربت، حکم بدبختی در وطن بود. اگر در میان همهی این مصایب باز یک وقت در حین استغراق در منجلاب بدبختی از گوشهی خیال تصویر یک نفر دوست صادق سر میزد و با اشارات روحانی، بستگی مرا به خود و رابطهی خودش را با من ظاهر مینمود. اما افسوس که الان تمام دوستان پیش خودم را همیشه جز با یک صورت مهیب و باطن بی حقیقت نمیتوانم تصور بکنم. و از این رو تقریبن از زندگی و آنچه که در آن هست به غایت زده و متنفرم و گمان میکنم که راحت در عزلت کلی یعنی مرگ است.
اما این شهد مصفا خودش مذاق مرا شیرین خواهد کرد یا باید دنبالش رفت و تحصیل کرد؟ اینجا همان نقطهی تردید و موقع امتداد بلیات من شده است. و امیدوارم عنقریب یک عزم مردانه رشتهی این تردید را قطع کرده و مرا از این مصایب و جنابعالی را از تذکار آن برهاند.
از عشقآباد و ایروان دو کاغذ داشتم که قریب چهل نمره روزنامه خواسته بودند. عجب حکایتیست! مردم تصور میکنند که من همان کسم که در طهران در میان لذایذ تام و تمام زندگی محاط به دوستان یکدل و برادران و اقوام با محبت، با اطمینان از معیشت، اگرچه با سختی، و امید مرگ در راه دوستان، وطن و پیروی مردمان راستگو خودم را در معرض مهالک کرده و مینوشتم آنچه را که خوب میدیدم و هیچ نمیدانند که الان یاس تا چه حد و ناامیدی من تا چه اندازه است.
وطن مرا به خود راه نمیدهد. دوستان به واسطهی فقر من از من متنفر و فراری شدهاند. سرابهایی که به نظر من چشمههای زلال میآمدند الان حقایق خودشان را ظاهر کردهاند و چند نفر هم بی اراده و فقط برای اینکه مرا بیشتر اذیت کنند و این چند ساعت یا چند روز آخری مرا هم از این تلختر و مشوشتر بکنند (با یک آلتی که برای شبنامه-نگاری هم کافی نیست و برای یک ورق چاپ کردن جان پنج نفر را میگیرد و آخرش هم لایقرء و نامفهوم یک ورق چرکآبی به دست میدهد) شب و روز طعن و طنز میزنند که فلانی کاره نیست و فکری جز وقت گذراندن ندارد.
در جواب این اشخاص فقط لازم است بگویم: برادرهای عزیز من! وزارت کردید، ریاست کردید، دزدیدید، بردید، خوردید و الان هم فرقی که در زندگیتان پیدا شده است همین است که پولهاتان را آوردهاید در مملکت آزاد و باتجملتری عیش میکنید.
اما آن کسی را که مورد ملامت قرار دادهاید خودش تا گلو زیر قرض یک نفر زن پانسیونر است که در مقام مطالبه جوابی جز خودکشی ندارد و اهل و عیالش در طهران پریشان و معطل و گذشته از هزاران زحمت و صدمه برای نان یومیه معطلند، و امروز بعد از آنکه دیگر خودتان را تمام کردهاید آدمی شصت تومان برای رهایی وطن دادهاید و اسبابی فراهم کردهاید که خدای واحد شاهد است فرستادن اوراقی را که با آن آلت منحوس نوشته میشود برای ادنی ژولیک روسیه اسباب ننگ وطن و خود من است.
آیا به که میتوان گفت که در میان این همه وزرا، رجال، اعیان و متفرقه که امروز به تهمت وطنپرستی تبعید شدهاند، آنقدر فداکاری نیست که دو هزار تومان برای فراهم کردن اسباب طبع یک ورق روزنامه صرف کنند.
در هرحال خیلی رودهدرازی نمیخواستم بکنم. پیش آمد. مطلب همان است که گفتهام. اگر واقعن حضرت عالی درصدد خدمت باشید باید به هر سرعت که هست به پاریس تشریف آورده و اقلن هزار تومان فوری برای خریدن حروف فقط (اگرچه میدانم شما آنقدرها از من مستغنیتر نیستید) حاضر کنید و بنده و شما و اگر خواست آقامیرزا قاسم خان دست به کار بشویم.
(حروفچین لایق هم درینجا از خود ایرانیها ترتیب دادهام که با کمال خوبی حروف میچیند و مخارجش هم ارزان است).
العبد، علی اکبر دخو
باز مجدد-ن عرض میکنم که در انگلیس ماندن و تابع اوامر زید و عمرو شدن معنیش توسعه دادن ادارهی خودپسندهاست [ایرج افشار این را طعن و اشاره به تقیزاده دانسته]. آتش مسیو برون [براون] را هم بیش از این خاموش نکنید و ایران را هم بیشتر از اینها رسوا نفرمایید. "برون" هرچه باید بکند خودش پیشتر میکرد و بعد از این هم خواهد کرد.
علی اکبر
این نامه را میتوانید در اپیزود پنجم پادکست رادیونامه با عنوان "نامههای فرنگ" و از طریق لمس لینک زیر بشنوید.