هنر امروز:
متن استفاده شده در این گزارش از کتاب «بَهمَن» به تألیف و پژوهش آرمان خلعتبری و انتشارات نگاه میباشد.
«حیوان در زندگی میمیرد،
انسان در مرگ زندگی میکند.
حیوانی که در من است،
برایم عزیز است…
من خیلی میل دارم با نجابت یک حیوان بمیرم.»
در دهمین روز اسفندماه سال یک هزار و سیصد و نه خورشیدی، روز یکشنبه، نخستین فرزند میرزاجعفرقلیخان محصصی و بانو ملتالزمان در رشت دیده به جهان گشود. نامش را «بهمن» نهادند که در معنا تودهای است عظیم که سرازیر گشته، هرچه در راهش باشد ویران و نابود میسازد و دیگر، نام فرشتهای است در باور ایرانیان باستان و کودک تاره متولدشده نیز به فرشتهای میمانست با چشمان آبی؛ هرچند که در بزرگسالی جز دیو چیزی نکشید.
مسقطالرأس این خاندان همگی از ملاکین و زمینداران لاهیجان و در تجارت برنج و ابریشم شهره بودند. از اجداد اینان حاج میرزا حسینخان که در عصر صفوی میزیست در اوان جوانی به هندوستان رفت و بخشی از عمر را در آنجا گذرانید و احتمالا در زمان شاهعباس دوم یا شاه سلیمان به ایران بازگشت. ازاینرو وی را حاج میرزاحسینخان هندی (ملقب به «شازده») نیز خواندهاند که در دربار صفوی مقام «تقسیم خلعت» یافت و اینان را «محصص»، از ریشهی «حصه» به معنای نصیب، بهره و بخش نامیدند. القاب و عناوینی این چنین در ایزن خاندان استمرار داشته است؛ حتی نتیجهی حاج میرزاحسینخان نیز مستوفیمالیات در شرق گیلان بود. هنرمند در هر دو کتاب چاپشده از مجموعه آثارش در ایتالیا خود را بازماندهی سلسلهی مغول از جانب خانوادهی پدری و از مادر دارای ریشهی قاجار معرفی میکند.
از این روست که خانوادهی اینان در سال ۱۳۰۴ به هنگامهی دریافت شناسنامه نام «محصص» بر خود نهاد؛ پارهای از آنان نیز نامهایی چون «مستوفی محصصی» یا «محصصی» را برگزیدند. لازم به توضیح است که برادر بزرگتر، یعنی عباسقلیخان (پدر اردشیر محصص)، نام خانوادگی «محصصی» را اختیار نمود. بهمن محصص آثار اولیهی خود را با نام «بهمن محصصی» امضاء میکرد؛ بعدها در اواخر دههی ۱۳۲۰ از نام «محصص» برای خود بهره برد. به رسم روزگار، ایشان که خود از ملاکین و متمولین دیار خویش بودند، با روی کار آمدن تشکیلات اداری مناصبی در آن اختیار نمودند. پدر بهمن کارمند وزارت پست و تلگراف و نیز رئیس صندوق پست رشت بود. عمویش، عباسقلیخان (پدر اردشیر محصص)، به تحصیل علوم قضایی پرداخته، در تهران قاضی دادگستری شد.
ذوق و قریحهی هنری در این خاندان را نباید تنها در بهمن و اردشیر محصص جستوجو کنیم. به روایت حسن محصصی بسیاری از اینان دارای خطی خوش و دستی توانا در نقاشی بوده، قریحهی شاعری نیز داشتهاند. از جملهی این افراد میتوان به حاج حسینخان رصدی، حاج شیخ بهاءالدین محمد محصصی لاهیجی، سرورالدوله لاهیجانی (سرور مهکامه)، علیاکبر دیهیم و نیز ایراندخت محصص اشاره نمود. خانوادهی بهمن سه فرزند داشتند؛ فرزند دوم، فریدون، کارمند بانک ایرانیان بود. برادر کوچکتر سیاوش، کارمند چاپخانهی بانک ملی ماند و لیلا و روجا، بازماندگان خاندان محصص، فرزندان او هستند که از حمایتهای بیدریغ بهمن محصص نیز برخوردار بودند.

سیزدهساله بود که در راه خانه، مقابل ویترین دکان نقاش نامی رشت، سیدمحمد حبیب محمدی که شاید بتوان او را پدر نقاشی مدرن گیلان نامید، ایستاد و شیفتهی جادوی سرانگشتان او شد؛ آنجا کارگاهی بود جهت نقاشی رکلام و آموزش هنر. رنگ و ضرب قلم در آثار محمدی التهابی بود که چندان با منطق واقعی اشیاء سروکار نداشت؛ ترکیبی از رئالیسم روسی آمیخته با هیجانی که بیشتر به آثار ون گوک پهلو میزد. با وجود تحصیل در روسیه تمایلی به هنر مدرن و حتی از نوع روسی آن و آثار هنرمندانی چون مالویچ و کاندینسکی نداشت و بیشتر متأثر از هنرمندان قرن نوزده آن کشور و نقاشان محبوبش سوریکوف، شیشکین، رپین، ایوازوسکی و نظیر آن قلم میزد.
پارهای از طراحیهای شباهت و تأثیری پنهان از آثار رامبراند دارند. در رنگپردازی آثار و نیز ضربقلمهای رها و محکمش نیز میتوان گرایش به ون گوک را مشاهده نمود؛ دو نقاشی که بسیار به آنها علاقه داشت. هرچند در اواخر عمر تا حدی به آثار کوبیستی نزدیک شد، اما واقعیت وجودی آثارش همان رئالیسم-امپرسیونیسم روسی با فضاهای مهگرفته و روستایی باقی ماند. در گیلان کسی بهتر از او طبیعت نمیساخت، لیکن شناختی عمیق از اندام نداشت. بیشتر طبیعت و پرتره و تا حدی طبیعت بیجان موضوع آثارش بودند. در کنار آن به ساخت تابلوهای تاریخی با موضوعاتی نظیر «جنگ چالدران» یا «ضربت خوردن حضرت علی» نیز تمایل بسیار داشت.
محصص یکسال پس از آن رویداد و در تابستان چهاردهسالگی زیر نظر او مشق کرد؛ با همان موضوعات و همان نگاه. بعدتر این رابطه عمیقتر شد و به دوستی خانوادگی بین این دو منجر گردید. در نوجوانی محبوب استاد بود؛ بیتوجه به اطراف مینشست و نقاشی میکشید. در بهار ۱۳۳۰ در رشت و با حمایت از حبیب محمدی، نمایشی از کارهای محصص برگزار شد.
رشت ان روزگار شاهراهی بود در آستانهی جهانی دیگر؛ دروازهی اروپا؛ یکی از معدود راهها برای سفر به فرنگ؛ و این خود ناخودآگاه چهرهای متفاوت به آن بخشیده بود. در دو دههی نخست قرن حاضر بندر انزلی به عنوان تنها بندر کشور، مجرای ورود بسیاری از دستاوردها و نیز تفکرات بیگانه بود؛ امری که همسایگی با شوروی و کشورهای متأثر از آن بر اهمیتش میافزود. بیهوده نیست که در چند دههی بعد بسیاری از سرآمدان روزگار از این دیار سر برآوردند. فعالیتهای فرهنگی نظیر چاپ روزنامهها و مجلات بسیار در آن، وجود نخستین مدارش دخترانهی کشور و بسیاری اتفاقات ریز و درشت دیگر هر یک بخشی از فضای رشت آن روزگار را نمایان میسازند. بهمن محصص تحصیلات خود را در دبیرستان «شاهپور» رشت (شهید بهشتی فعلی) به پایان رساند. در شهری با چنین مختصات و در سایهی آموزههای حبیب محمدی دوره نخست زندگی هنری او شکل میگیرد.
- ورود به تهران
در تاریخ ایران بسیاری از تحولات فرهنگی و هنری، نه در زمانهی صلح و ثبات که به هنگامهی آتش و خون آغاز شده است؛ اینبار نیز با گسترش زبانههای آتش جنگ دوم جهانی، برکناری رضا شاه از حکومت، ورود نیروهای متفقین به ایران و به تبع آن برقراری مختصر آزادیهای اجتماعی زمینهی بسیاری از تحولات فرهنگی و هنری را پدید آورد. با ورود هرچه بیشتر انگارههای نوین، شوق به نوجویی نیز در میان پارهای از ایرانیان شدت گرفت. دههی بیست خورشیدی، سالهای پرسههای هنرمندان ایرانی در میان مکاتب گوناگون هنر معاصر جهان است. کمی پیشتر، سال ۱۳۱۹، با تأسیس «هنرکدهی هنرهای زیبا» زمینههایی برای گسترش هرچه بیشتر مدرنیسم در کشور فراهم آمد. در ادامه بسیاری برای تحصیل هنر به فرنگ رفتند و نخستین نسل دانشآموختگان دانشگاههای غربی را پدید آوردند. اینان در بازگشت خود به کشور بهقدر توان، سوغات غرب را به ایران آوردند و در تلاش برای همگامی با آن، به آزمودن سبکهای گوناگون هنری پرداختند. تجاربی که به واسطهی نوپایی، عمق چندانی نداشت – آوای گنگی بود از جایی دور؛ حکایت فیل بود در تاریکی؛ اما همینها زمینه را برای نسلهای بعدی هموارتر نمودند. از جملهی مهمترین این فعالیتها در این دهه تأسیس نخستین نگارخانهی خصوصی در ایران، یعنی گالری «آپادانا» (۱۳۲۸)، به همت محمود جوادیپور، حسین کاظمی و هوشنگ آجودانی، بهعنوان یکی از نخستین فضاهای فرهنگی برای معرفی و نمایش و نیز برپایی «انجمن خروسجنگی» (۱۳۲۷) به رهبری جلیل ضیاءپور بود که زمینه را برای نمایش، نقد و معرفی هنر نوگرای ایران فراهم آورد.
محصص در این شرایط و حدود سال ۱۳۲۷ بهواسطه انتقالی اداری پدرش به تهران میآید، در کنکور دانشگاه تهران قبول نمیشود اما گویا با وساطت و گفتگوی خانواده، را میپذیرند؛ لیکن رهاتر از آن است که دانشگاه را تاب آورد و در کمتر از چند ماه آن را ترک میکند. کمکم متأثر از فضای پیرامون خود و در تلاش برای هماهنگی با موج جدید هنر در تهران، گاه از طبیعت دور شده، به انتزاع میگراید. حدوداً بیستساله است که با جلال آلاحمد و بسیاری از دیگران آشنا میشود. حزب توده در آن روزگار از معدود فضاهایی بود که میتوانست پذیرای هنر باشد تا آنجا که میتوان گفت بخش اعظمی از حاکمیت فرهنگی دهه سی در سیطرهی این حزب بود و بسیاری از اتفاقات فرهنگی و هنری تحت تأثیر شرایط آن روزگار پدید آمدهاند و سرآمدان و متخصصین امور گوناگون فارغ از گرایش سیاسی جذب آن میگشتند: بسیاری از عکسها را ابراهیم گلستان میگیرد و مقالهها را فردی چون حلال آلاحمد می نویسد. ازاینرو او نیز در میان اینان به فعالیت ادامه داد. نباید فراموش کرد که تفکر تودهای از آنگونه که در ادبیات و شعر انعکاس یافت، هرگز در نقاشی تجلی نیافت. بیشترین تأثیر این تفکر گوشهچشمی بود که برخی نقاشان به رئالیستی سوسیالیستی نشان دادند که در این بین بسیاری از آنها را نیز پیروان مکتب کمالالملک تشکیل میدادند. مردمنگاری این گروه از نقاشان را از هیچ رو نمیتوان گرایشی انتقادی-سیاسی مانند آنچه در ادبیات پسامشروطه شاهد هستیم، دانست.
با مداقه پیرامون جریانشناسی هنر تجسمی ایران در روزگار معاصر پی میبریم که آن را یارای همگامی با جریانهای سیاسی و اجتماعی روزگار خود نبوده است. بنبست نگارگری ایرانی و تفاوت بسیار افق فرهنگی ایرانیان با جریانهای روز غرب، تنها راهحل را در فروغلتیدن بهنوعی آکادمیگرایی منسوخ و ناقص سدهی نوزدهمی مییافت؛ ازاینرو جریان تجسمی هنر ایران در وقایع پس از مشروطه توان همگامی با جریانهای روزگار خود را نیافت. هنرمندان تجسمی این دوران هیچگاه همچون شاعران و نویسندگان در مقام مبارز و صاحب اندیشه در این عرصه فعالیت نداشتند. حضور هنرهای تصویری در آن روزگار در حزب توده نیز بیشتر در قالب آثار گرافیکی، طرح جلد مجلات، کاریکاتورها و پلاکاردهای تظاهرات خلاصه میشد.
در پیشروبودن و میزان تأثیرگذاری و اهمیت، این آثار، عموما شأن و مقام آثار شاعران و نویسندگان مبارز را نیافتند. نقاشان و فعالان حوزهی تصویر در این حزب یا در اطراف آن هیچگاه جزو ارکان اصلی آن به حساب نیامده، تنها به انجام آثر روزمرهی تصویری برای حزب توده پرداختند. آثار هنری بسیاری از اینان در خود هیچ نشانی از تفکر حزبی ندارد. هرچند اینان نیز همچون بسیاری دیگر تأثیرات فراوانی از جو حاکم بر روزگار خود و به تلع آن از انگارههای حزب توده پذیرفتند. در این شرایط محصص با شریعتزاده و محمد تهرانی برای تظاهران خیابانی حزب پلاکارد میکشید. آثاری که به گفتهی آلاحمد: سیاهوسفید یا رنگی، با باور قلبی یا بدون ایمان به آن، هرچه که بود، سیاهمشقهایی شدند برای آنکه بهتر ببینند و بسازند. با وجود نشانههای بسیار پیرامون انگارههای ضدآمریکایی در آثار بعدی محصص و نیز تعلق خاطر بسیار وی به مصدق، در هیچیک از آثار بهجا مانده از او نشانی از تفکر چپ دیده نمیشود؛ تا جایی که حتی بعدها در مصاحبهای با مجلهی تلاش در آبان و آذر ۱۳۴۷ میگوید:
هنرمند تلگرافچی نیست. آدم قرن ۱۹ آدمی امیدوار بود. دنیا دگرگون شده بود ودنیای دیگری داشت بهوجود میآمد و هنوز به انحطاط کنونیاش نرسیده بود و بهناچار استتیک و فلسفهی خاص خود داشت که آدمی را رسول حس میکرد. ولی آدم امروز؟ برای آدم بیچشموگوش، پیامبری لال لازم است. در هنر فقط ارتباط مطرح است و این ارتباط ممکن است بهصورت پسگردنی به کسی که چرت میزند باشد یا حرفی که الآن میان من و شما ردوبدل میشود.
مطابق با آنچه در آثار او مشاهده میکنیم، هیچگاه تودهای نبود و اگر هم از تودهای بودن ارثی برده بود، نگاه تلخ و گزنده و یأسی بود که در کنار آرمانگراییها و زیادهخواهیهایش تا پایان عمر با خود به این سود و آن سو میکشید.
شاید تنها تمایل به ایجاد ارتباط و نیز میل به آموختن در کنار سودای جوانی بود که وی با نیما یوشیج نیز گردید. معاشرت با او که خود انقلابی در شعر فارسی برپا نموده بود، گواهی مضاعف بر میل محصص به همگامی با جهان معاصر است. پیرمرد تلخ گوشه نشین با سماجت محصص منتظر در برابر خانهی شمیران، او را می پذیرد. نام خوانوادگی و مناعت طبع وی نیز در ادامهی این دوستی بیتأثیر نبود؛ رابطهای که هنرمند، خود بعدها آنرا چنین توصیف کرد:
من هر روز سهشنبه صبح پیش او میرفتم. من را خیلی دوست داشتم، مخصوصاً که تریاکش را نمیکشیدم! همیشه شکایت میکرد که میآیند اینجا و تریاکم را میکشند!
بهمن محصص مشتاقتر از آن است که به کشیدن چند پلاکارد و اعلامیه دلخوش نماید. با مجلهی علم و زندگی در چند شماره همکاری میکند. در شمارهی اول آن در سال ۱۳۳۰، طرحی از صورت شوپن از روی تابلوی کوربه میسازد. احتمالاً سیمای مصدق در حال سخنرانی در این شماره نیز از اوست. خلیل ملکی، نادر نادرپور، جلال آلاحمد و سیمین دانشور از جمله همکاران این شماره هستند. در شمارهی چهارم در فروردین ۱۳۳۱ مقالهای با عنوان «میکلآنژ، نابغهی قرن شانزدهم» مینویسد و در اردیبهشت ۱۳۳۱ در شمارهی پنجم طرحی از صورت نیما برای مقالهی «مشکل نیما یوشیج» آلاحمد میکشد. مدتی را با انجمن خروسجنگی» همکاری میکند. پس از تعطیلی خروس جنگی عوامل آن دست به انتشار چند مجله میزنند که یکی از آنها پنجهی خروس بوده که محصص سردبیری آن را عهدهدار میگردد.
در همین سالها مدتی نزد جلیل ضیاءپور و برای آشنایی با هنر نو به نقاشی میپردازد و با آنچه که در ایران کوبیسم نامیده میشود، بیشتر آشنا میگردد. در آبان ۱۳۳۱ در «کلوپ حزب زحمتکشان ملت ایران» در کوچهی بدایعی نمایشگاهی از آثارش برگزار میکند. به روایت آلاحمد، آثار این نمایشگاه طبیعت بیجان، گل و صورت و این چیزها بودند. در روز افتتاحیه، جلیل ضیاءپور، نیما یوشیج، جلال آلاحمد، پرویز داریوش، عیسی اسماعیلزاده، هوشنگ ایرانی، اسلام کاظمیه، علیاصغر خبرهزاده، مهندس قندهاریان و بسیاری دیگر به دیدار نمایشگاه او میآیند. سخنرانی آن روز ضیاءپور پیرامون هنر نو تحت عنوان «زمانهی نو، قالب نو» در شمارهی ۱۵ نامهی هفتگی نیروی سوم در آذر ۳۳۱ چاپ میشود.
محصص با این نمایشگاه و فعالیتهای اخیرش بیشازپیش خود را به جریان معاصر هنر نزدیک نمود؛ اما هیچگاه ارتباطش را با استاد پیشینش از دست نداد. محمدی اندکی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به علت حسادت و تنگنظریهای برخی تابلونویسان رشت به تهران میآید و در دکانی اجارهای واقع در یکی از کوچههای خیابان لالهزار بیشتر به تابلو و آفیشهای تبلیغاتی و کمتر به نقاشی میپردازد. به توصیهی محصص و با همیاری فریده گوهری در تلویزیون آن زمان پروژهای مربوط به دکور به او محول میشود؛ احتمالاً معاشرت با محصص زمینهی آشنایی او با بسیاری بزرگان فرهنگی و هنری در تهران را فراهم میآورد. بهعنوان مثال آشنایی با ضیاءپور که به خلق تابلویی از صورت او توسط محمدی میانجامد. پارهای از دوستان آن روزگار محصص خاطرات مشابهی از آشنایی با محمدی بهواسطهی محصص دارند. در این زمان محمدی، جمعهها به طبیعت اطراف تهران میرفت و آن مناظر را به تصویر میکشید و دیگر نقاشی فعالیت اصلی او بهحساب نمیآمد.
پس از مرگ محمدی، آثارش به محمدی، آثارش به محصص رسید و او بسیاری از آنها را به دفتر مخصوص ملکه داد تا در نهایت در یکی از موزهها و ترجیحاً موزهی گیلان که در دست ساخت بود، نگهداری شوند. علاقه و ارادت او به محمدی تا آنجا بود که مدتها ماهانه مبلغی برای همسرش میفرستاد. در اسفند ۱۳۳۱ در شمارهی دهم مجلهی علم و زندگی، مقالهای با عنوان «بدن لخت در نقاشی» می نویسد و در آن به شرح این موضوع در هنر فرانسه میپردازد –مقالهای که به گواهی توضیح مجله در ابتدا متنی دنبالهدار بوده اما هیچگاه ادامه نمییابد. در نخستین شمارهی مجلهی اندیشه و هنر در فروردین ۱۳۳۳، مقالهای با عنوان «هنر جدید در نقاشی و ژرژ براک» می نویسد. نسل او در آغاز درک دنیای جدید و همچنین فقدان منابع لازم به هر سو سر میکشد تا بیشتر بیاموزد؛ خصلتی که در محصص جوششی عجیب داشت و در ادامع از او انسانی جامعالاطراف ساختو توجه به نثر استوار او گویای دانش و توان بالای محصص در نگارش است. مهارتش در به تصویر درآوردن موضوع نقاشی و نیز درک روانی بالا از موضوع را میتوان در آثار این دوران نظیر پرترههای نیما، مصدق و خلیل ملکی مشاهده نمود. خط در طراحی و نحوهی رنگگذاری در تابلوی نیما التهاب درونی و حتی قومیت شاعر را بهخوبی نمایش میدهد. در طراحی او نیز خطوط ملتهب و در عین حال محکم، گویای تفکر و استقامت شاعر هستند. بیتسودو سال بیشتر ندارد. جستجوگراست و ناراضی. در اردیبهشت سال ۱۳۳۳، آثاری از او و تعدادی از هنرمندان مدرنیست ایرانی در حاشیهی نمایشگاهی به مناسبت «هزارهی بوعلیسینا» در ادارهی کل هنرهای زیبای کشور به تماشا درآمد.
- ایتالیا، سرآغاز نگاهی نو
هنگامهی ملی شدن صنعت نفت، دوران منتهی به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و روزگار پس از آن، سالهایی تلخ و دراماتیک بود که در طول آن ایران و ایرانیان بهایی گزاف پرداختند. تأثیر این روزگاران در آثار بعدی هنرمند، نه با بیانی شعاری و مستقیم که شدیداً پنهان و تراژیک رخ نشان داد. از همین رو و بهقصد ترک ایران با فروش صفحههای گرامافونش، درحالیکه بستگانش گمان میبردند به تبریز رفته، از راه مرز زمینی ترکیه میرود. در آنجاست که پس از اطلاع به خانواده، سفر خود را آغاز میکند. در ابتدا بسیار تمایل داشت که به روسیه برود و حتی سفری نیز به آنجا داشت، اما دوام نیاورد. هرچند که تصمیم اصلیاش فرانسه بود که آن را مهد هنر میدانست؛ اما با منوچهر شیبانی و به بهانهی مسیحی شدن به ایتالیا میرود. کشتی آنها در تاریخ ۱۴ آگوست ۱۹۵۴ در ناپل پهلو گرفت و از آنجا به رم، شهر گذشتههای دور، رفتند.
این واپسین سفر او به این شهر نبود؛ محصص بعد از آن نیز بارها به رم سفر کرد و در نهایت هم در آن شهر با زندگی وداع گفت. آغاز این سفر به هر بهانهای که رخ داد، سر آخر زمینهای برای فراگیری و کسب تجربهی هنرمندانه و نیز گریز از فضای پرخفقان آن روزگار ایران گردید. در هیچ کلیسایی زانو نزد و به هیچ کیشی درنیامد و البته خروج ناغافلش از ایران نارضایتی خانواده، بهویژه پدرش، را به دنبال داشت. بااینحال پدر حمایتهایش را از او دریغ نکرد.
نخستین حضور خود در بیینال ونیز را در سال ۱۳۳۵ با اثری به نام کمپوزیسیون در بیستوهشتمین دورهی آن اجرا میگردد. در این سالها کاه به ایران میآید. در حوالی همین سال (۱۳۳۵/۱۳۳۶) در رشت در نمایشگاهی از آثار حبیب محمدی و شاگرادنش شرکت میکند.
اینک او با شناخت و نگاهی دقیق از هنر نوگرا در تلاش برای جهانیشدن و نو بودن، بیشازپیش از بومیگرایی میپرهیزد؛ هرچند بسیاری از مضامین و انگارههای فکر او ریشه در زادگاهش دارند، اما تقریباً از همان سرآغاز، هیچگونه تلاشی برای احراز هویت با وامگیری از فرمهای ایرانی در آثارش دیده نمیشود. در چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۳۷ در تالار «ملاقات رم» نمایشگاهی از آثارش برگزار میکند که توسط آقای «موسی نوری اسفندیاری»، سفیر کبیر ایران در رم، افتتاح میگردد. بیشتر آثار، طبیعت بیجانهایی هستند که نوعی فیگوراتیو استیلیزه را در خود دارند. موتیف ماهی با فرمهای بیضی، تیپیکالی شد که دورهای از کارهایش را تشکیل دادند. روزنامه ملت در شماره ۳۰ مارس ۱۹۵۸ میلادی در خصوص آثار محصص مینویسد:
“بهمن محصص در تالار «ملاقات»، عدهای از آثار مستند و تصورات باقدرت خود را به نمایش گذاشته است. ماهیها و پرندگان و گیاهان و اشکال انسانی او استعداد تزئینی و گرمی غنی و تازهای را خارج از حدود نقالی و تصویری نشان میدهد.”
با وجود تلاش برای دستیابی به زبانی جهانی و نیز کیفیت قابلقبول آثارش، او نیز محکوم به ریشه داشتن در جغرافیای زادگاهش است. چنانکه در تاریخ 20/4/1958 (31/1/1337) در نامهای به سهراب سپهری در خصوص این نمایشگاه مینویسد:
در ماه مارس و آوریل، برای مدت پانزده روز نمایش از کارهایم ترتیب داد. هیچکاری نفروختم. کلکسیونیستها گفتند که خارجی است و معلوم نیست که کارش را در رم دنبال خواهند کرد یا نه. هرجا باشیم چوب آن خرابشده را بخوریم! وضعیت دنیا خندهآور است! از نظر انتقاد و روزنامه، موفقیت من جالبتوجه بود، خیلی چیز نوشتند، رادیو نیز صحبت کرد. از نظر خودم به هیچ نمیارزد، ولی از نظر موقعیت اجتماعی قابلملاحظه است. با وجود مشکلاتی ازاینقبیل کماکان به تلاش و فعالیت خود ادامه میدهد. در همین سال و برای دومین بار در بیینال ونیز حضور مییابد.
با وجود تلاش برای دستیابی به زبانی جهانی و نیز کیفیت قابلقبول آثارش، او نیز محکوم به ریشه داشتن در جغرافیای زادگاهش است. چنانکه در تاریخ ۲۰/۴/۱۹۵۸ (۳۱/۱/۱۳۳۷) در نامهای به سهراب سپهری در خصوص این نمایشگاه مینویسد:
در ماه مارس و آوریل، برای مدت پانزده روز نمایش از کارهایم ترتیب داد. هیچکاری نفروختم. کلکسیونیستها گفتند که خارجی است و معلوم نیست که کارش را در رم دنبال خواهند کرد یا نه. هرجا باشیم چوب آن خرابشده را بخوریم! وضعیت دنیا خندهآور است! از نظر انتقاد و روزنامه، موفقیت من جالبتوجه بود، خیلی چیز نوشتند، رادیو نیز صحبت کرد. از نظر خودم به هیچ نمیارزد، ولی از نظر موقعیت اجتماعی قابلملاحظه است. با وجود مشکلاتی ازاینقبیل کماکان به تلاش و فعالیت خود ادامه میدهد. در همین سال و برای دومین بار در بیینال ونیز حضور مییابد.
در ماه مارس و آوریل، برای مدت پانزده روز نمایش از کارهایم ترتیب داد. هیچکاری نفروختم. کلکسیونیستها گفتند که خارجی است و معلوم نیست که کارش را در رم دنبال خواهند کرد یا نه. هرجا باشیم چوب آن خرابشده را بخوریم! وضعیت دنیا خندهآور است! از نظر انتقاد و روزنامه، موفقیت من جالبتوجه بود، خیلی چیز نوشتند، رادیو نیز صحبت کرد. از نظر خودم به هیچ نمیارزد، ولی از نظر موقعیت اجتماعی قابلملاحظه است. با وجود مشکلاتی ازاینقبیل کماکان به تلاش و فعالیت خود ادامه میدهد. در همین سال و برای دومین بار در بیینال ونیز حضور مییابد.
مدرنیسم هنری حدوداً هفت دهه پس از شکلگیری در غرب وارد ایران شد و پس از پشتسر نهادن فراز و فرودهای بسیار در سال ۱۳۳۷ با برپایی «نخستین بیینال تهران»، با حضور ۴۹ نقاش و مجسمهساز، صورتی رسمی یافت و از سوی جامعهی آن روزگار مورد تأیید واقع گردید که با دعوت از کارشناسان خارجی و نی زهمکاری برخی اساتید داخلی جهت داوری و برپایی آن یکی از بزرگترین اتفاقات بزرگ هنری ایران معاصر در قالب نمایشگاهی را رقم زد، از این رو و به واسطهی حضور داوران خارجی موجی از تظاهرات مدرنیستی، بهویژه آبستر را در فضای هنری آن روزگار ایجاد نمود؛ هرچند در ابتدا به واسطهی نگاه غالبا سطحی بسیاری از این آثار نوعی آسیب برای هنر معاصر بهشمار میرفت، اما در ادامه بستری مناسب برای هنرمندان جدیتر فراهم آورد؛ با این نمایشگاه هنرمندان مدرنیست ایرانی در دوران معاصرشان رسمیت یافتند. بهمن محصص نیز که هنوز در تبوتاب فضای هنری ایرات است، در «دومین بیینال تهران»، در فروردین و اردیبهشت ۱۳۳۹، با اثری آبستره به نام کموزیسیون در کاخ «ابیض» شرکت میکند. در کاتالوگ این نمایشگاه به این نکته اشاره میگردد که در بیینال ونیز آینده غرفهی ایران از میان آثار بیینال تهران انتخاب خواهد شد.
- دههی چهل، بازگشت به ایران
دههی چهل آغاز شهرت و اعتبار بهمن محصص است. از همان ابتدا بود که چاپ اول کتاب نون والقلم نوشتهی جلال آلاحمد در آبان ۱۳۴۰ با چهار مجلس حکاکی از بهمن محصص در پانصد نسخه توسط انتشارات «امیرکبیر» منتشر شد. حکاکیهای این کتاب بهطور مستقیم از روی کلیشهی اصلی چاپ شده بود. در همین ماه و شمارهی سوم مجلهی اندیشه و هنر داستان «دو تخت خواب دونفره» نوشتهی لوئیچی پیرآندللو به ترجمهی او به چاپ میرسد.
محصص در حدود سالهای ۱۳۴۲ یا ۴۳ و با ایدهی راهاندازی «جنبش هنری بارور» به ایران بازمیگردد؛ و این سرآغاز فعالیتهای مستمر و متنوعی است که قریب به دو دهه ادامه مییابد. از ۲۹ اردیبهشت تا ۴ خرداد ۱۳۴۲ در «نمایشگاه نقاشان ایرانی تحصیلرده در ایتالیا» با چند تابلوی ابستره با عناوینی انتزاعیتر همچون انعکاس تراژدی و یادگار حضور مییابد. یکسال پس از این اتفاق و در آذر ۱۳۴۳، قطعاتی از هنرمند در کنار آثاری از ده نقاش ایرانی، به کوشش احسان یارشاطر، در همین مکان به تماشا درآمد.
نطق آتشین محصص در دفاع از نگاه و رویکرد خود به هنر در جلسهای پیرامون این رخداد، تا مدتها در یاد و خاطر بسیاری از اهالی هنر ماند. حضوری پررنگ و توفنده که تا حدود وقوع انقلاب اسلامی با افتوخیزی خودخواسته از سوی تداوم داشت. با اینحال و بنا به تعاریف خود که هنرمندبودن را چندان خوش نمیداشت و بیشتر شخصیت آرتیزان (صنعتگر) قرن پانزدهمی را میپسندید، که با دریافت سفارش به کار و تولید میپردازد، از برگزاری نمایشهای متعدد انفرادی پرهیز کرده و تا حدی در نمایشهای گروهی حضور مییافت، بسیاری از کارهای خود را نیز بنا به سفارش به سامان میرساند.
از روز دوشنبه ۱۰ تا ۲۶ اسفند ۱۳۴۳ از ساعت ۵ تا ۸ (برگرفته از پوستر نمایشگاه) در تالار «ایران» واقع در خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی)، مقابل دانشگاه تهران، محصص سیوچهارساله با شانزده تابلو نمایشگاهی انفرادی از نقاشیهایش برگزار میکند و فصلی جدید در کارنامهی کاری وی آغاز میگردد. یکی از معروفترین نمایشگاههای نقاشی در ایران که طنز تلخ و نگاه انتقادی او به جهان پیرامون در آن به راحتی دیده میشود. مجموعهی «فیفی» آنقدر گزنده است که بسیاری آن را برنمیتابند. خشمگین و ناآرام در نمایشگاه قدم میزند و در پاسخ به خبرنگاری در باب استعداد هنریاش، خود را هنرمندی مادرزاد میخواند. ژشتها و رفتارهای خاص او را در همان دوران نیز میتوان مشاهده نمود. روایت بسیاری از دوستان و نزدیکان وی در آن سال اشاره به خاطرهای در خصوص برپایی نمایشگاه مزبور دارد که محصص شرط برگزاری نمایشگاه در تالار «ایران» را کراواتیبودن تمام بازدیدکنندگان مرد و پوشیدن کت برای آنان در روز افتتاحیه و نیز پذیرایی خاص و دلخواه وی قرار داد؛ امری غیرمرسوم در آن زمان بهویژه در تالار «ایران» که در مجاورت دانشگاه تهران قرار داشت! اینها خود در کنار آثار متفاوت محصص، همگی فضایی دگرگونه و حتی غریب خلق نمودند، دستهای بیپنجه، صورتهای تهی از نگاه که کاریکاتوری از تنهایی و خلاء انسان معاصر میسازند؛ برهنه و بیدفاع. سرهایی کوچک که هیچ نشانی از تعقل در آنان نیست و گاه حتی اجزای صورت بهنشانهی فقدان هویت در آن محو شده، توسط گردنی باریک و بلند به تنهی بزرگی که مرکز شهوت حیوانی است، متصل میشود. فیگورهایی که بیشتر با زبان بدن سخن میگویند. نام نامتعارف آثار نیز نشانهای از خشم هنرمند هستند و نامهایی همچون فیفی از خوشحالی زوزه میکشد، باکرهی خوشحال، نامزد، رویای پسر آرمیده، خانمی که خیلی فکر میکرد و بالماسکه برای روشنفکران ملت من، چنان در یادها ماند که بعدها بسیاری این نمایشگاه را با عناوینی همچون مجموعهی «فیفی» به یاد میآورند که خود نمادی از یک دوره کاری هنرمند نیز گردیده است.
فیفی با تنی سرخ و گداخته از خوشحالی، ترس یا شرم (که در مرز خنده و گریه، از بلاهت و هراس دهان گشوده)، زوزهای طولانی از اعماق وجود سر میدهد. –مانند استخوان گردن کشیدهاش که گواه عمق زوزهی اوست- آغازی شد بر فریاد و اعتراض محصص در تمام زندگیاش. اندام در این نمایشگاه بیشتر شبیه تودهای بدون استهوان است. محصص در این نمایشگاه جامعهی پیرامون خود را بیهیچ همذاتپنداریای به تصویر کشید؛ مرثیهای بود بر جهان زندگان. آدم کوچولوهایی که مابهازای بیرونی دارند و شرارت آنها گاه حتی کودکانه است. پسربچهای که با چوبی در حال کشتن یک ماهی است؛ کنجکاوی و لذت موجود در سیمای کودک بیهیچ نشانهای از ترحم در تضاد با اندام خندهدار و کودکانهی او هراسی در دل مخاطب برمیانگیزاند. کتاب سال تالار ایران به این مناسبت گفتگویی طولانی از محمدرضا جودت و رویین پاکباز در خصوص رفتار، کردار و آثار محصص چاپ میکند.
به باور این دو،جریان روشنفکری در ایران برخلاف نوع غربی آن، فاقد نیروی سازندگی بوده، همچون عاملی منفی برای اجتماع عمل مینماید. در ادامه محصص را قصهگویی برای این گروه از جامعه دانسته که سبک و حرفش تجربهای پشت سر گذاشته در اروپا است. شخصی که تنها نام ایرانی داشته، لیکن کوچکترین شناختی از محیط و مردم خود ندارد. در همین ماه و در شمارهی پنجشنبه ۱۳ اسفند روزنامهی اطلاعات خبری مبنی بر تمدید نمایشگاهی گروهی از آثار بهمن محصص، صادق بریرانی، مسعود عربشاهی، نازاریان و صادق تبریزی در گالری بروگز چاپ میشود.
در همان ماه یکی از معروفترین «کورتزیو مالاپارته»، نویسندهی ایتالیایی، با نام پوست، با ترجمهی محصص در تیراژ دو هزار نسخه توسط انتشارات «نیل» روانهی بازار میشود. به توصیهی جلال آلاحمد نام کتاب را به ترس جان برمیگرداند؛ تا معنای دقیقی از مندرجات آن ارائه دهد. شیوهی نگارش او در این کتاب مختص خود اوست و تلاش بسیار دارد تا درعینحال، سبک نوشتار و لحن مالاپارته نیز رعایت شود. در مقدمهای که بر این کتاب نوشت، دلیل خود از ترجمهی آن را چنین شرح میدهد:
آن را به فارسی برگرداندم تا روشنفکر و روشنفکرنمای کشور من –مخصوصاً روشنفکرنما اگر عقلی داشته باش- از آن روی سکهی جنگ جهانی دوم و آزاد شدن اروپا از دست اروپایی باخبر گردد و بداند اگر آلمانها مردم را کشتند، آمریکاییها –پس از سزارین جنگ که بهوسیلهی موجودات پرجیب ماورای اطلس انجام شد- آنان را پوساندند و کشتن کسی از پوساندنش شرافتمنداتهتر است.
غرور و اعتمادبهنفس بالای او سبب میشود تا در پایان چنین بنویسد:
تا آنجا که دیدهام رسم بر این است که در آخر باید پوزش خواست و من چنین کاری نمیکنم؛ چرا که در مقابل مزدی که گرفتهام کوششم –در ترجمهی این کتاب- از سر خیلیها زیادتر است
محصص جست وجوگراست و در پی یادگیری و ارتباط به هر سو سرک میکشد. تئاتر ایران با شتاب در حال رشد است. در این فضا و باتوجهبه آگاهی و اشراف فرهنگیاش به سمت تئاتر میآید. مدیوم تئاتر تمهیدی است برای ارتباط با مخاطبینی هرچند اندک اما فرهیختهتر و نیز تلاشی در راه بیان بیشتر و درک بهتر آنچه از مدرنیسم میداند. نمایشنامه صندلیها اثر «اوژن یونسکو» را همزمان با سالگرد تولد خود از ده اسفند ۱۳۴۴ خورشیدی (به نقل از کاتالوگ تئاتر مزبور) در سالن «انجمن ایران و آمریکا» واقع در خیابان عباسآباد روی صحنه میبرد. ترجمهی متن و طراحی صندلیها و لباس را نیز خود عهدهدار است. در کاتالوگ تئاتر توضیح کوتاهی درباب نویسنده به قلم «فرخ غفاری» به چاپ میرسد. اجرای صندلیها حرفهای بسیار در پی داشت. برخی ناآگاهانه ناسزا گفتند، عدهای نیز منصفانه به نقد آن نشستند. یک سال پس از آن، در اول آذر ۱۳۴۵، متن نمایشنامه با ترجمهی او و توسط انتشارات «طرفه» به کوشش احمدرضا احمدی و با سرمایهی ایرج گنجهای، در پانصد نسخه به چاپ میرسد. محصص در مقدمهی این کتاب مینویسد:
این نمایشنامه اولین اثر از اوژن یونسکو است که به فارسی ترجمه شد و دور از هر شرقزدگی یا غربزدگیای که باب روز است، در تهران به روی صحنه آمد و همهی گردانندگانش پیشاهنگانی بودند که بیچشمداشتی مادر یا معنوی فقط برای ایحاد ارتباط که امروز بیش از هر زمانی به ان نیاز است در انجامش کوشیدند؛ چرا که برای دریافت پاداشی مادی میبایست تا سطح حماقت و بیدانشی همگانی نزول کنند و در انتظار پاداشی معنوی در خرابآبادی که خست روحی و تنگنظری مردهریگی است آباء و اجدادی، کاری ابلهانه است.
محصص نقاش، دیگر مترجم و کارگردان صاحبنام تئاتر است. مجموعهی «فیفی» زیادتر شده و بسیاری بر این گمان که محصص در تلخی کاریکاتورهای خود غرق خواهد شد! اما هنرمند پوست میترکاند و دورهی «مرغها» آغاز میشود. «کرکسها» و «جغدها» در ثبات نشستند و بالهایی که بیش از هرچیز نشانگر سنگینی و سکونند. کادرها تنگ میشوند، انگار همهچیز در آثار او اسیر و زندانی است. کمکم شیفتهی اسطورههای یونان و روم میشود؛ «مینوتور»، «سانتور» و «فاون»ها به آثاراش حمله برده، در چهارچوب قاب نقاشیهایش اسیر میشوند. استفادهی او از اسطوره، کاربردی نمادین توأم با تفسیری شخصی بوده، از هیچرو گرایشی نوستالژیک، دکوراتیو یا اسطورهگرا ندارد.
در اوایل اسفند ۱۳۴۵ نمایشگاهی از آثارش با عنوان «کتاب آفرینش» در گالری سیحون واقع در خیابان شاه برگزار میکند. مجموعهای که با تکنیک رنگوروغن و گواش به موضوعات آدم و حوا، اسطوره و پرندگان پرداخته بود. آثاری همچون سقوط ایکار، لات یبوست اناری، مردی کنار قایق، پرنده (بوتیمار) کنار دریا و نیز موتور سوار. یکی از اثار این نمایشگاه بعدها برروی جلد کتابی از احمدرضا احمدی (لکهای از عمر بر دیوار بود) رفت. نمایش بیپرده نرینگی در این آثار با وجود اروتیک نبودن، واکنشهایی را در پی داشت. نگاه تلخ و بیپردهی محصص برای بسیاری خوشایند نبود. «حسین مسعودی» در ابتدای مقالهای که بر این نمایشگاه در شمارهی ۱۹ مجلهی بامشاد به تاریخ ۱۴ تا ۲۱ اسفند ۱۳۴۵ نوشته بود، محصص از جمله نقاشانی میداند که دارای جهانبینی خاص خود هستند و او را نقاشی سورئالیست میپندارد که چون نویسندهای چیرهدست، آنسان که از کلمات بهره میبرد، از رنگ، عکس و تصویر برای بیان عقاید خود استفاده مینماید (برخلاف رویهی هنرمندان سبکهایی چون امپرسیونیسم و فوویسم که به باور منتقد، نقاشان مطلقند و تنها در پی کشفیات جدید و تئوریهای نوین در رنگ و نور و به تعبیری جمالشناسی مطلق هستند).
در ادامه با پذیرش مهارت بالای محصص در نقاشی و تسلط کامل او بر اثر و بیان این نکته که او از معدود نقاشان ایرانی است که هرآنچه را بخواهد، میتواند برروی بوم نقش کند، نتیجه میگیرد که تلخاندیشی نقاش، آگاهانه بوه است. نگاه مسعودی نیز همچون بسیاری از منتقدان، در نفی آثار اوست. هضم این درجه از تلخی و پذیرش آن در نقاشی، آنهم با سابقهای متفاوت در ایران، امری دشوار است؛ از این رو مسعوی بر این باور است که این حجم از تلخاندیشی به هیچ رو کارگشا و واقعی نیست و نقاش یا به نیت کسب نام و نان یا از سر بیاطلاعی چنین رویهای را پیش گرفته است! بدبینی آثار هنرمند به باور او پیروی از مد روز بوده؛ و معتقد است که هنرمند حتی در صورت تاختن به نهادهای اجتماعی، حق حمله به فرد را ندارد؛ چرا که آزادی آدمی را به تأخیر میاندازد و نیز باور دارد که اثر هنری باید تلاشی در جهت رفع معایب او باشد؛ و چون آثار او اینگونه نیستند، پس خود مشکلی بر مشکلات پیشین میافزایند! در نهایت نیز با چاپ عامدانه یکی از آثار محصص بهصورت وارونه، انتقام بشریت را از او گرفته، او را «استاد بیمار» مینامد.
مهرداد صمدی در شمارهی ۳ مجله خوشه در تاریخ یکشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ یکی از بهترین نقدهای پیرامون این مجموعه و نیز شخص محصص را مینویسد. صمدی با بررسی آثار هنرمند از تالار «ایران» تا نمایشگاه حاضر و نیزه اشارهای کوتاه به کارهای پیشتر او به بررسی سیر تحول فکری و کاری وی و شرح آثار او میپردازد. همچنین «پ.نون»، نویسندهی مقاله «تنهایی و حقیقت زندگی در آثار یک نقاش»، در این مقاله به غم بزرگ تنهایی در انگارههای محصص و قدرت و تسلط او در خلق آثارش اشاره کرده، رنگهای آثارش را عاملی قدرتمند و تأثیرگذار در القای فضای ذهنی هنرمند میداند. در پایان مینویسد:
چقدر خوب بود بعضیها به جای اینکه فقط به دیدنیهای سطحی و وجود آلت تناسلی در تابلوها توجه کنند و از قیافه و شکل هنرمند ایراد بگیرند، برداشتی از آنهمه خوبی و زیبایی که تابلو میباشد بنمایند و واقعا از اینهمه لطف محفوظ شوند.
منتقد روزنامه کیهان نیز در خصوص این نمایشگاه مینویسد:
… محصص اینبار خشمگین، عصبانی و گستاخ آمده است و انسان و نیز طبیعت بیجان را با نوعی خشم آمیخته به طنز دیده است. چنین مینماید که نقاش همهی اشیاء و هم تمامی مردمان روزگار خود را به محاکمه در درون رنگهای وحشی و خشمگینانه کشیده است. نقاش چیزی را به استهزا نمیگیرد، اما لبخند تلخ و پرمعنایی را بر گوشهی لبانش میبینیم. محصص گاه شرورانه و گاه با احساسی گذشته از مرز جسارت به آدمها و اشیا نگاه میکند و شاید به همین خاطر است که گروهی او را بیپروا و بیاعتنا به «اخلاقیات» بیمعیار امروزی قضاوت و تصور میکنند. نقاش ادعای رسالتی ندارد –که نباید هم داشته باشد- اما در القای تفکر بیرحمانه و درعینحال پرتوش و توان و سرشار از زیبایی خود به تماشاگر توفیقی دارد. در تابلوهای محصص از گذرگاهی «سورئالیسم» به دنیایی از «رئالیسم» مطلق و سخت گزنده و هشیارانه میرسیم و از همینجاست که تفاوت اندیشههای او با دیگر نقاشهای این ملک توجه تماشاگر را میگیرد. در کارهای محصص، تماشاگر، گریز و پیوستن و بازگشتن و پیوند را با طبیعت حس میکند و بعد از خود میپرسد: “چرا جدایی؟ و چرا بازهم نزدیکی؟” اما پاسخ را نه چندان دیر از میان رنگها و خشم و محبتی که در به کار گرفتن آنها مؤثر بوده است، مییابد…
تأثیر اسطورههای محصص برفضای آن روزگار تا حدی بود که «بیژن الهی»، دوست محصص، به تأثیرپذیری از این آثار «پنج مجلس از ایکار» (نام پنج شعر با عناوین «عدالت»، «خوابهای مه»، «ایکارها»، «بالعکس» و «از ایکار و ضامن آهو» را مینویسد تا سالت تئاتر صندلیها و گالری «سیحون»، محصص دیگر معروف شده است. تنها آثارش نیستند که جلب توجه میکنند، بلکه شخصیت و منش او نیز متمایز از دیگران است. صمدی او را برآوردی از لردی انگلیسی و اورانگوتانی متفرعن میخواند که بیتفاوت به دیگران خرامان راه رفته، همچون دلقکی رقصکنان پیش میرود.
در سال ۱۳۴۶، احمد فاروقی با همکاری بیژن صفاری مستندی در خصوص بهمن محصص به تهیهکنندگی تلویزیون ملی ایران و با عنوان چشمی که میشنود (هنر امروزی ایران) ساخت. فیلمی کوتاه از یک شب زندگی هنرمند میان ساعات ۹ شب تا ۳ صبح که در آن نقاش از خود و عقایدش صحبت کرده، به کافه میرود. و در انتهای شب به نقاشی می پردازد. محصص در این فیلم خود را پرسوناژی تاریخی برای این آب و خاک عنوان میکند. درونمایهی آثارش را محکومیت وجود دانسته که از طریق نقص فیزیکی و وقاحت برهنگی به نمایش درمیآیند.
از تالار ایران تا جشن هنر شیراز، از فریاد فیفی تا قتل عام ویتنام و نیز مسخ انسانها در روبو و مکانو، محصص اینک هنرمندی یاغی و عصیانگر است و قائل به این باور که برای ساختن، باید ویران نمود، آنچه را که برپایههای ستت باور و عادتهای زنگاربسته استوار است. چنانکه خود در مصاحبهای با مجلهی تلاش با عنوان «باید پوسیدگی را بین برد»، میگوید:
برای داوری خودم، خیالم راحت است و کاری هم به پدران شرافتمند و مادران فداکار ندارم. وقتی تو را بیدست و پا میکشم، زندگیات را خراب میکنم، البته، اگر باشعور باشی. هیچ وقت کمشعوران منظورم نیستند و هنرمند تا خراب نکند، نمیتواند خلق کند. هر خرابکاری هوشمندانهای در خود سازندگی دارد. آنچه ترسناک است ورشکستگی است، نه خرابی.
از این رو میتوان بسیاری از تجارب و فعالیتهای محصص را تلاشی برای ساختن راهی نوین در فضای آن روزگار هنر ایران تفسیر نمود. فرقی نمیکند مدیوم نقاشی باشد، تئاتر و یا ترجمه. با همین نیست است که از پنجشنبه ۷ تا چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۴۷ به همت بهمن محصص نمایشی از آثار سه نقاش فرانسوی با نامهای «گیومار»، «ماکس پاپار» و «آستول»، هر سه از نقاشان گالری «رنو» پاریس، در گالری سیحون برقرار شد.
در دی ماه ۱۳۴۷ با انتشار خبر نمایش نقاشیهای محصص در گالری «سیحون» توجه بسیاری به این مکان جلب شد، اما هیچگاه برگزار نشد. بعدتر، افتتاح نمایشگاه او در تاریخ ۱۵ دی ماه اعلام میشود. از این تاریخ تا ۳۰ دی ماه نمایشگاهی از آثار حسین محجوبی در گالری «سیحون» به روی دیوار میرود. در نهایت از پنجشنبه اول اسفند همان سال و در گالری «سیحون» نمایشگاهی از نقاشیهای محصص برگزار میشود. تا سیزدهمین روز همان ماه ادامه مییابد. نمایشگاه هنرمند که در ابتدا مصمم به نمایش چند طرح در آن بود، در نهایت به نمایش حدود ۲۰ تا ۲۵ اثر از نقاشیهای اختصاص یافت. بسیاری از آثار این نمایشگاه یادآور فضای داستان پوست، نوشتهی مالاپارته، به ترجمهی خود او بودند. شخصیتهای محصص نیز چیزی جز لاشههای متعفن و موجودات تهی نبودند؛ مرثیهای بر جهانی پوسیده و رو به زوال. روزنامه آیندگان در نقدی بر این نمایشگاه، آثار هنرمند را همچون ضربهی مشتی بر صورت دانسته که تمام وجود را به لرزه درمیآورد و عنوان میکند که محصص بر همه تف انداخته، مسئولیت را به تمامی متوجه انسان میداند. انسانی که جز لاشهای پوسیده و از هم پاشیده نیست. نویسندهی این مقاله نیز گویی چندان تاب تحمل زبان تلخ و گزندهی محصص را ندارد، همصدا با بسیاری از دیگران تابلوهای طبیعت بیجان و نیز ماهیهای بهنمایشدرآمده در این نمایشگاه را میستاید و بر توانمندی بالای محصص در اجزای آثارش صحه میگذارد.
در روز سهشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۴۸ در نمایشگاهی گروهی، گالری سیحون آثاری از بهمن محصص، سهراب سپهری، پرویز تناولی، لیلی متیندفتری، فرامرز پیلارام، مسعود عربشاهی، محمد احصائی، صادق تبریزی، آلن بایاش و غلامحسین نامی را به نمایش گذاشت.
در مهرماه همان سال نیز، بار دیگر گالری سیحون نمایشگاهی از ۱۴ نقاش معاصر ایرانی از جمله محصص گذاشت. در همان سال (۱۳۴۸) محصص بار دیگر به اروپا بازگشت و مقیم رم شد. با این حال تا هنگامهی انقلاب سال ۱۳۵۷ در آمدوشدی دائمی میان ایران و ایتالیا بهسر میبرد. کنارهگیری خودخواستهاش و نیز سفرهای مدام به ایتالیا باعث میشود.
انزوای محصص امری خودخواسته و همیشگی بود؛ اما در این مورد خاص و از نوع حدود این تاریخ به بعد، بسیاری از سفرهایش، بهویژه به ایتالیا را میتوان در راستای برنزریزی مجسمههایی دانست که در حال ساخت بودند. آثاری که برخی از آنها در قالب سفارش از سوی نهادهای دولتی آن روزگار و در ابعادی بزرگ بودند. به گفتهی دوستان و نزدیکان هنرمند، احتمالاً تمام مجسمههای او در ایتالیا برنزریزی شدهاند؛ ازاینرو و از این تاریخ به بعد تا حدود سال ۱۳۵۷ عاملی دیگر بر انزوا و کنارهگیری گاهوبیگاه او از مجامع هنری افزوده میشود.
در سال ۱۹۷۱، تندیسی انتزاعی توسط محصص ساخته و برروی استخر محوطهی آرامگاه رضاشاه پهلوی واقع در شاهعبدالعظیم نصب شد. ویژگیای اثر آن بود که جریانی دائمی از آب برروی آن حرکت داشته، فضای منفی مجسمه را همچون دریچهای شفاف و شیشهای ظاهر مینمود. مطابق با گزارش ساخت دروازههای این مجموعه توسط پرویز تناولی در مجلهی سپید و سیاه، به تاریخ ۱۴ مهر ۱۳۵۰، احتمالاً نصب این مجسمه نیز در همان حدود بوده است. مشاهدهی تصویر مجسمهی فوق در عمق تصویر چاپ شده در گزارش دروازههای تناولی نشان از آن دارد که تا تاریخ چاپ مقالهی مذکور، مجسمهی فوق در این مجموعه نصب گردیده است. آرامگاه رضاشاه بعد از انقلاب و در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ به دستور صادق خلخالی (حاکم شرع وقت) تخریب شد. البته باتوجهبه محل نصب مجسمه، احتمال تخریب اثر با وجود استقلال معنایی آن دور از ذهن نیست.
در سال ۱۳۵۱ (۱۹۷۲) به بهمن محصص سفارش ساخت مجسمهی خانوادهی سلطنتی جهت نصب در یکی از پارکهای عمومی تهران داده شد. این اثر نیز مانند تمام مجسمههای هنرمند در ایتالیا برنزریزی شد. محصص با وجود پذیرش سفارش از سوی مقامات دولتی دست به ساخت یکی از انتقادآمیزترین آثار پیرامون این خانواده زد؛ تا جایی که میتوان آن را یکی از تلخترین آثار او بهحساب آورد. در نسخهی نهایی که هیچگاه در ایران به نمایش درنیامد، ملکه با صورتی مغموم و نگران، خیره به آیندهای نامعلوم و شاه با صورتی درهمفرورفته همچون دژخیمی اسیر اوهام، جدای از دیگران در سرمای حاکم بر ذهن آشفتهی خود، در شنل سنگینش فرورفته است. در طول تاریخ هنر ایران میتوان این اثر را یگانه دانست که در آن و در قالب سفارشی درباری، اثری انتقادی دربارهی پادشاه و خانوادهی او ساخته شده است.
مجسمهی مذکور در ابعاد ۱۵۰×۳۰۰×۲۵۰ سانتیمتر پس از انتقال به تهران مورد تأیید شاه واقع نگردید تا جایی که دستور تخریب آن صادر میشود و از محصص میخواهند تا خود تخریب آن را بر عهده گیرد. هنرمند خود دراینخصوص سالهای به بهرام دبیری میگوید: “خانم فرح دیبا من را خواست و گفت، اعلیحضرت مجسمهی خانواده سلطنتی را نپسندیدهاند و خواستهاند آن را خراب کنید.” محصص با همان لهجهی شیرین رشتی میگوید:
“خانم شما سرباز دارید، تانک و اسلحه دارید، خودتان خرابش کنید. من چطور میتوانم این مجسمهی برنزی را ویران کنم.”
گویا به وساطت ملکه از تخریب این مجسمه جلوگیری به عمل آمد؛ اما بلافاصله بستهبندی و به یکی از انبارهای کاخ «نیاوران» انتقال مییابد. کاتالوگی از مراحل ساخت این اثر توسط هنرمند در ایتالیا چاپ شد که به دلایلی در ایران پخش نگردید. توقیف بلافاصلهی مجسمه و نیز چاپ ماکت آن در هر دو کتاب هنرمند سبب گردید تا بسیاری ماکت آن را بهعنوان اثر اصلی قلمداد نمایند. تغییر شرایط سیاسی ایران یا نزدیکی بیشتر فرم ماکت این اثر با سبک خاص هنرمند در مجسمهسازی یا دلایلی همچون اصرار محصص در نقد هرچه بیشتر موضوع، احتمالا عواملی بودند که در هر دو کتاب چاپشده از آثارش اقدام به چاپ ماکت کار نماید که در آن به واسطهی نبود اجزای صورت و برخی دیگر ویژگیها، از خانواده سلطنتی تصویری هولناکتر را ارائه میدهد.
از ۲۱ مرداد ۱۳۵۱ نمایشگاهی گروهی از چهارده هنرمند معاصر از جمله بهمن محصص در گالری «سیحون» واقع در خیابان وزرا برگزار گردید. در ادامهی فعالیتهای فرهنگی حکومت پهلوی در خارج از مرزهای کشور و در راستای معرفی هرچه بیشتر هنر ایران به جهانیان، در روز ۱۷ اکتبر ۱۹۷۳ (۱۳۵۲)، فرح دیبا به همراه خانوم کلود پمپیدو نمایشگاه تالار «پاییز» را در دو بخش ایرانی و خارجی در «گران پاله» پاریس افتتاح نمود. بخش ایرانی طیف متفاوتی از آثار از حمله دوره قاجار، هنر عامیانه و هنر معاصر داشت. بهمن محصص نیز به عنوان یکی از نقاشان نوگرای ایرانی در این نمایشگاه حضور داشت.
محصص از اواخر دهه چهل خورشیدی، به علت حضور کمرنگ در فضای نمایشگاهی ایران، در سکوتی که به ظاهر نشان از کمکاری او داشت به فعالیت پرداخت. مجله فردوسی در متنی با عنوان «انزوا» مینویسد:
مدتهاست از بهمن محصص بیخبریم. محصص برخلاف پسرعمویش، «اردشیر» که خیلی پرکار و فعال است، کمتر در مجامع و محافل هنری ظاهر میشود و ظاهرا گوشهنشینی را ترجیح میدهد.
محصص در سال 1974 (1352-53) به سفارش مجموعه «تئاتر شهر» تهران، اقدام به ساخت یکی دیگر از مشهورترین آثار خود مینماید؛ نیلبکنواز، مجسمهای است برگرفته از شخصیت «فونوس»، یکی از کهن خدایان رومی و از زمرهی دوستداران آدمیان و شبانان و نیز گلههای آنها. نصب مجسمهی مزبور در محوطهی بیرونی «تئاتر شهر» از همان ابتدا به واسطهی برهنگی بیپرده و تغایر آشکار با فرهنگ رایج، مشکلاتی دربرداشت که سرآخر به نفع نصب پایان یافت.
این اثر با وجود ارجاع به شخصیت «پان»، تا حد زیادی نیز یادآور داستان «نیلبکنواز» آلمانی است که با نوای جادویی موسیقی خود موشها و آدمها را سحر مینمود. نیلبکنواز محصص نیز در مکان اصلی خود گویی با نوای سحرآمیزش مردمان را افسون و به سمت خود («تئاتر شهر») میکشاند. در آن روزگار مواجهه با بیانی مدرن در قالب مجسمهای شهری برای بسیاری غریب مینمود. در فضایی که هنوز داستان شباهت بیحد مجسمهی نیزن ابوالحسن صدیق به واقعیت با ستایش و احترام ورد زبان بسیاری بوده و عملاً حاکی از نگاه و سلیقهی اینان، نیلبکنواز محصص با سیمای غریبش و با آن برهنگی آشکار خود به بسیاری دهنکجی میکرد. تغایر نوای شیطانی و افسونگر نیلبکنواز محصص در جامعهای که نی را سازی پیامبرگونه میدانستند، خود بر انقلابیودن این اثر میافزود. نیلبکنواز محصص را میتوان به جرأت یکی از بهترین مجسمههای هنر نوگرای ایران دانست.
این اثر نیز مانند بسیاری از مجسمههای محصص اقبال چندانی نیافت. در فروردین ۱۳۵۸، به دستور سرپرست موقت مجموعهی تئاتر شهر، قسمت میانی مجسمه یا گچ پوشانده و آن را همرگ دیگر بخشها ساختند. معضلی که در ظهر ۱۵ فروردین با برداشتن بخش گچی به پایان به ظاهر پایان یافت و اثر بهصورت اول خود درآمد. اما دیری نپایید که نیلبکنواز کلا از جای خود به زیر کشیده شد . گویی در این حین دستهای آن نیز قطع گردید. مجسمهی مزبور تا سالها در انبار مجموعهی تئاتر شهر نگهداری میشد؛ تا آنکه در سال ۱۳۸۷ به گنجینهی موزه هنرهای معاصر تهران انتقال یافت. مسئولین وقت مترصد تماس با هنرمند برای بازسازی و اصلاح مجسمه طبق شئونات روزگار خود و تعاریف اینان از کار برآمدند که هیچگاه نیز پاسخی از سوی محصص دریافت نمیکنند. نیلبکنواز تا به امروز در انبار موزهی هنرهای معاصر تهران، بدون دستی برای نواختن، بر زمین افتاده و اکنون سالهاست که دیگر هیچکس نوای سحرآمیز آن را نشنیده است..
بهمن محصص در سال ۱۳۵۴مجسمهای برنزی از دو کشتیگیر را برای مجموعهی «استادیوم المپیک تهران» (آزادی امروز) میسازد. این اثر به گونهای ساخته شده بود تا بتوان در فضای منفی میان دو فیگور خورشید نظاره کرد. آثاری از این دست با وجود سفارشیبودن خود کماکان ردپای اندیشههای شخصی هنرمند را نظاره کرد. آثاری از این دست با وجود سفارشی بودن خود همچنان ردپای اندیشههای شخصی هنرمند را نیز در خود دارند. محصص به بهانه ی جدال دو کشتیگیر، بار دیگر به مفاهیم مورد علاقهی خود نظیر تقابل و تخاصم پرداخت. این مجسمه نیز سالهای بعد از انقلاب و تا مدتها در انبار نگهداری شد؛ و بعدها در جزیرهی کیش بدون پایهی اصلی برروی سکویی روکش شده از سنگ نصب گردیده که تا به امروز نیز پابرجاست.
در همین دوران و در حدود سال ۱۳۵۴، بهمن محصص چهلوپنجساله با دخترعموی پدرش، نزهتالملوک ازدواج کرد. او که دبیر دبیرستان دخترانهی «مهدخت» بندر انزلی بود، بعدها به مدیریت «دانشسرای تربیت معلم دختران» را عهدهدار گردید. ازدواجی که پیشتر از این تاریخ صحبتهایی پیرامون آن صورت گرفته اما سفرهای گاه و بیگاه محصص آن را تأخیر انداخته بود. این ازدواج برای بسیاری از اطرافیان و دوستان هنرمند تا حدی عجیب جلوه مینمود؛ چرا که او هیچگاه در زندگی، جهان زنانه را نستود؛ امری که به راحتی در آثارش قابل مشاهده است. در واقعیت نیز این ازدواج هیچگاه صورتی طبیعی به خود نگرفت؛ چرا که سفرهای دائمی محصص به اروپا عملا مانع از زندگی مشترک این دو با یکدیگر گردید؛ پس ازانقلاب نیز تا مدتها توان یا تمایل ورورد به کشور را نداشت؛ این رو این زوج جدا از یکدیگر و در دو کشور مختلف زندگی کردند.
خاطرات برخی دوستان و نزدیکان در آن دوران نیز حاکی از روابط نهچندان صمیمانهی میانشان است. چرایی ازدواج محصص با توجه به طریقت فکری او دقیقا مشخص نیست. برخی دوستان و نزدیکان هنرمند مشکلات و محدودیتهای پیشآمده جهت اقامت طولانیمدت در ایران بهواسطهی داشتن تابعیت ایتالیایی را علت این امر عنوان نمودهاند و برخی نیز دلایلی همچون تلاش برای نگهداری و مراقبت از اموال هنرمند در کشور توسط شخصی دیگرا را بدان افزودهاند. نزهتالملوک سرانجام در نیمههای دهه هفتاد خورشیدی بر اثر تومور مغزی و بینتیجهماندن درمان از تهران به لاهیجان رفته و در همانجا از دنیا میرود.
بهمن محصص در مقایسه با بسیاری از هنرمندان معاصر خود، کمتر نمایشگاه گذاشت؛ عادتی که تا آخر عمر نیز حفظ شد. با این وجود از دههی جهل چهل هنرمند گرانقیمتی بود و آثارش بهراحتی فروش میرفت, که البته خود او نیز بر آن تأکید بسیار میوزرید. پس از ساخت موزهی هنرهای معاصر تهران و در حدود سالهای 1355 و 56، به دلیل کثرت هنرمندان شمالی (بهویژه گیلانی) و نیز ریشههای قومی فرح دیبا در مقام ملکهی ایران و یکی از تأثیرگذارترین مهرههای سیاستگذار در حوزهی فرهنگ و هنر آن روزگار کشور، تصمیم به تأسیس موزهای از آثار هنرمندان گیلانی در رشت گرفته میشود. سالن شهرداری این شهر به عنوان مکان این موزه انتخاب شد.
در سال ۱۳۵۷ و به سفارش موزهی هنرهای معاصر تهران، بهمن محصص به ساخت مجسمهای با عنوان بندباز در ابعاد ۳۰۰×۳۵۰×۵۰۰ سانتیمتر و از جنس برنز و فولاد ضدزنگ پرداخت. مجسمهای که به مسئولین دولتی تحویل داده شد و از وضعیت آن تا مدتها اطلاعی در دست نبود. این اثر در واقع نقطهی پایانی بر دورهای حدودا هشت ساله از کارنامهی بهمن محصص است که در آن تعداد زیادی از بهترین مجسمههای خود را در ابعادی بزرگ طراحی کرده، موفق به ساخت برخی از آنها گردید. اما بسیار از آن مجسمهها امروزه تخریب یا غیرقابل دیدناند. از این نظر باید محصص را یکی از بداقبالترین هنرمندان نوگرای ایرانی دانست. درباره این مجسمه و منبع الهام آن برای محصص بیشتر بدانید.
- انقلاب ایران؛ بازگشت به ایتالیا
سال ۱۳۵۷، ایران آبستن حادثهای بزرگ بود, التهابی که در فضا موج میزد، خبر از تغییری عظیم میداد؛ تغییری که به درستی بر مردمان آن روزگار آشکار نبود. حادثهای در راه بود. سرانجام، و در این فضا، بهمن محصص در شب ۲۷ دی ماه ۱۳۵۷، ایران را به قصد اقامت در ایتالیا ترک نمود. روز قبل آن، سرور مهکامه، مادر اردشیر محصص، از دنیا رفت. محصص پس از حضور در مراسم خاکسپاری، ایران را ترک گفت و بسیاری از چیزها را پشت خود در خاک نهاد. پیشتر نیز یکبار دیگر و در حوالی کودتای ۱۳۳۲ ایران را ترک کرده بود.
دوری، فاصله میآورد و فاصله، فراموشی. شاهراه میان هنرمند و جامعه، آثار او و البته حضور است. محصص در تمام سالها، خودخواسته، از دیگران هم دور بود و هم نزدیک. دور بود از آن جهت که کمتر رخ نشان میداد؛ خود را و کارهایش را؛ و نزدیک از آنرو که همان حضور گاه و بیگاهش نفوذ و قدرتی عجیب در خود داشت. سیمای محصص در تمامی این سالها همواره اینگونه بود؛ حضوری قوی اما مبهم. او که از اواخر دهه چهل به دلایل گوناگونی همچون تمرکز بر مجسمهسازی رفت و رفتوآمد میان ایران و اروپا، فاصلهای بیش از پیش با فضای فرهنگی و هنری ایران یافته بود، با کوچ به ایتالیا بر این فاصله افزود. بعد از آن هرچه کرد، در شکاف عمیق فاصلهها گم شد. از این تاریخ به بعد زندگی محصص در انزوایی مضاعف سپری گشت. گویی مینوتوری بود که در روزگار جدید به هزارتوی خود خزید و پنهان ماند. حضور هرچه کمتر در نمایشگاهها و بیخبری طولانی مدت از او، حتی در ایتالیا، شدت بیشتری یافت. احتمالا در نخستین سالهای اقامت د رایتالیا، انگیزه و گرایش بیشتری برای ادامهی فعالیتهای هنری خود و نمایش آنها داشته، ازاینرو در ۱۹۸۰ نمایشگاهی از آثار نقاشی و مجسمهی خود بهصورت انفرادی در گالری «فونتانلا بورگز» رم برگزار مینماید.
- دهه هفتاد؛ بازگشت به ایران
اوایل دهه هفتاد شمسی، بهمن محصص پس از سالها به ایران بازمیگردد. معدود دوستانش از حضور و اطلاع و اجازهی دیدار یافتند. در همین سالها و به واسطهی دوستی و وساطت سیروس طاهباز، با بهرام دبیری دیدار میند. نمدهای دبیری محصص را بر سر شوق آورد و باتصور اینکه میتواند بعد از حدود دو دهه دوری از ایران بار دیگر در آن به فعالیت بپردازد، تصمیم به اقامت در ایران میگیرد.
در سال ۱۳۷۶ با بهرام دبیری، سیروس طاهباز و فرهاد ورهرام، با هماهنگی او و میزبانی داوود زوارهای، دوست محقق ورهرام، به کارگاهی در حاشیهی شهر سمنان که پیش ازانقلاب برای نمدمالان ساخته شده بود میرود و با کمک بهرام دبیری و استاد نمدمال چند نمد با موضوعات ماهی، جغد، پرنده و انسان میسازد. هریک از این نمدها نصیب یکی از همراهان او شد؛ یکی را نیز نزد خود نگاه میدارد.
در جمع اندک دوستان و فضای پیشآمده و با ایدهی اقامت در ایران، تلاش برای انتقال آثار و وسایل خود به کشور را آغاز نمود، که به دلایلی چند، چون ویژگیهای ظاهری، حجم و ابعاد آثار، دشوار جلوه کرده و سختگیریهای محصص نیز بر صعوبت آن میافزود. در این میانه تا مدتها در منزل سیروس طاهباز مقیم ماند، سرآخر با یاری و تلاش فراوان سیروس طاهباز و بهرام دبیری و نیز مساعدت مهندس کاظمی، از مسئولین وقت کشور، ورود آثار محصص بدون دخالت گمرک ایران انجام گرفت.
اندکی پیشتر نیز در برج «ب» ساختمان «اسکان»، به خواست هنرمند، توسط دوستانش، آپارتمانی به نام برادر محصص خریدار شد و با حساسیت همیشگیاش آماده گشت. انرژی و شور محصص در این زمان تا آنجاست که میخواهد اجرایی از اودیپ شهریار به روی صحنه بیاورد و نیز بهرام دبیری و برای ساخت سرامیک به میبد برود. در این میاد سرفههای بسیار و آزمایشهای پزشکی خبر از سرطان ریه داد؛ بیماریاش که در کنار آسم قدیمی و بیماری روده هرچه بیشتر او را آزار میدهد. اندکی بعدتر فوت سیروس طاهباز، از بهترین دوستان محصص، حال و هوای او را تاریکتر ساخت. از این پس و با رویایی هرچه بیشتر با واقعیت ایران معاصر، بار دیگر گوشهگیرتر از قبل گردید. کمکم درهای بستهی آپارتمان، بسیاری را به این فکر میاندازد که او از ایران رفته اس. در تمام این سالها دائما میان ایران و رم در سفر است و در همین ایام است که شایعهی فروش آپارتمان «اسکان» و اقامت در خانهای بزرگ در سیاهکل به سبک نیاکانش شنیده میشود؛ اما واقعیت شکل دیگری داشت. بین سفرهای او به شمال ایران، به لاهیجان و اقامت در منزل یکی از اقوامش، ثریا محصصی و دختر او یعنی همسکر دکتر بهمن مشفقی ختم میشد. روایت این سفرها را کمتر کسی میداند، اما محصص دیگر به دوستان خود رخ نشان نداد و در تلخی سالهای پایانی زندگی خود در تنهایی و انزوا نیست. در همین سالها بخشی از نقاشیها و مجسمههای خود را نابود میکند. تعدا دقیق آین آثار و علت قطعی این امر بر هیچکس آشکا رنیست. بهرام دبیری در خصوص این اتفاق خاطرهای بازگو میکند:
روزی بهمن محصص با من تماس گرفت و گفت بیا اینا تعدادی چهارچوب هست. اگر میخواهی برای خودت بردار. زمانی که به منزلش در «اسکان» رفتم، دیدم حدود سی چارچوب در گوشهای افتاده و تمام نقاشیهای آن به صورت نوارهای باریک پاره شده است. بعد از آن نیز از من خواست تا برایش فرزی کوچک برای اره کردن مجسمههایش بیاورم.
شایعه و گمانهزنی پیرامون تعداد آثار نابودشده توسط هنرمند در این سالها ادامه داشت تا آنکه هنرمند خود در دومین کتاب چاپشده از مجموعه آثارش در ایتالیا، به جزئیاتی تلخ در این باره اشاره میند. تعداد آثار تخریبشده در این کتاب حدود ۵۰ اثر، مرکب از نقاشی و مجسمه بوده و بهطور قطع آثار دیگری را نیز شامل میشده است. در میان کارهای معدومشده آثار مطرحی نظیر تابلوی قتلعام ویتنام نیز وجود داشتند.
سالها از زوال و پوچی سخن گفتن به بهمن محصص آموخته بود که مرگ را چارهای نیست. این است که در برابر بیماریاش آنقدرها هم نمیایستد. باور داشت که باید رفت و چندان نیز اهل به تعویق انداختن پوسیدگی نبود. سرطان در وجودش شدت گرفت، اما او حتی اجازهی شیمیدرمانی هم نمیداد. در ایران و زیر نظر دکتر سمیعی برروی ریهاش جراحی صورت میگیرد که تا مدتها سلامتی او را بازمیداند.
ماندن در ایران را تاب نمیآورد، پیشترها که حتی ملکه ایران هم به مهربانی با او رفتار کرده بود، ناراضی بود و حالا که دیگر اوضاع کاملا تغییر کرده است. در تنهایی بساطش را از کشوری که بارها آن را ترک کرده بود، جمع میکند و برای آخرینبار به رم باز میگردد.
در سال ۲۰۰۷ مجموعه آثار محصص ازسویSicieta Editrice Romana در ایتالیا و در هزار نسخه به چاپ میرسد. نمایشی بیش از شش دهه زندگی هنری او و سندی ارزشمند از کارنامهی کاریاش با مقدمهای از انریکو کریسپولتی که پیشتر نیز برای نمایشگاه محصص در رم به سال ۱۹۸۰ متنی نوشته بود. یادگاری از یک عمر کار که انگار همگان را شایستهی دیدار با آن را نمیدانست و گویی باور داشت که اکنون زمانهاش نیست. متن این کتاب نه به مانند کتاب نخست، به دو زبان انگلیسی و ایتالیایی، بلکه تنها به زبان ایتالیایی نوشته شده بود و در ایران هم چندان پخش نشد. در ایتالیا و در واپسین ماههای زندگی هنرمند، میترا فراهانی، کارگردان ایرانی، مستندی از او با نام «فیفی از خوشحالی زوزه میکشد» میسازد که در بخش پانورامای شصتوسومین جشنواره فیلم برلین به نمایش درمیآید.
- خاکستر مرگ
در شامگاه چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۹ (۲۸ جولای ۲۰۱۰)، بهمن محصص بر اثر بیماری ریوی در ایتالیا در هتل «ساکونی» (اقامتگاه واپسین سالهای زندگی هنرمند) جهان را بدرود گفت. تلاطم روح او که راوی بیگانگی و تنهایی آدمها بود و لابد خاکی نیافت که در آن بیارامد، سبب شد تا نخواهد در قبر نیز آرام گیرد، از این رو وصیت میکند تا جنازهاش را بسوزانند.
مردی تنها بود که سالها دور از خانهی خود، در رم زیست تا آنجا که رم خانهاش شد و گویی تقدیرش این بود که هیچگاه در خانهاش قرار نیابد؛ ازاینرو و به واسطهی برخی مسائل، امکان اجرای وصیتش در رم فراهم نیامد و به ناچار جنازهاش به آمریکا رفت و در آنجا خاکسترش به آب و به باد سپرده شد؛ تا بعد از مرگ نیز همچون زندگیاش، بیآرام و قرار بر آبوباد به این سو و آن سو برود.
پرتره بهمن محصص اثر پروانه اعتمادی
پرترههایی از بهمن محصص اثر مرتضی خسروی