بیوگرافی محمد ابراهیم جعفری (۱۳۱۹ – ۱۳۹۷)
محمدابراهیم جعفری (۱۳۱۹ – ۱۳۹۷) نقاش نوگرا و شاعر معاصر، عضو رسمی هیئت علمی دانشگاه هنر تهران و انجمن هنرمندان نقاش ایران بود. وی در بیینالهای مختلف داخلی و خارجی به عنوان داور حضور فعال داشت. شعر ترانه «چو مرغ شب» از سرودههای اوست.
هنر امروز: محمدابراهیم جعفری متولد ۱۳۱۹ در شهر بروجرد استان لرستان بود. پدرش بازرگان و باغدار بود. او دبستان را در مدرسه فردوسی گذراند و در دبیرستان، رشته ادبیات خواند. در بروجرد تحت تأثیر نقاش قهوهخانهای به نام «فانی» رو به نقاشی آورد و اولین آثار خویش را کشید. معلم هنر دبیرستان او به نام «دعوتی» مشوق و راهنمای او بود تا نقاشی را جدیتر پی بگیرد. از نوجوانی به شعر گفتن روی آورد و با الهام از طبیعت پیرامون خود شعر میگفت. سال پنجم دبیرستان به مدرسه دارالفنون تهران رفت و آنجا با مفاهیم روز ادبیات و نقاشی آشنا شد.
سال ۱۳۳۸ در پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل نقاشی را آغاز کرد. در آنجا در گارگاه علیمحمد حیدریان (از مؤسسین پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران و شاگرد کمالالملک) و محمود جوادیپور حاضر شد. بعدها در کارگاه جوادیپور با محسن وزیریمقدم آشنا شد. این آشنایی باعث پیشرفت او شد و به اتفاق اصغر محمدی و غلامحسین نامی با هم به سفرهای کوتاه و بلند رفتند. در میان دانشجویان هنر آن زمان، جعفری، محمدی و نامی به «سه تفنگدار معروف» بودند. این سفرها چهل سال ادامه داشتند. این سه نفر، از تابستان ۱۳۴۸ به سفرهای اروپا رفتند.
جعفری سابقه حضور فردی و گروهی مختلفی در نمایشگاههای داخلی و خارجی از جمله نخستین نمایشگاه خیابانی تهران در سال ۱۳۴۲ (به تلاش محسن وزیریمقدم)، بیینال یا دوسالانه پاریس در سال ۱۳۴۸، جشنواره هنر کنی سور مرن در جنوب فرانسه در ۱۳۵۵، کسب جایزه ملی این کشور در سال ۱۳۵۳ نقاشان معاصر ایران در آلمان، بال سوئیس، هنرمندان منتخب ۳۸ کشور در پاریس، نقاشان پیشرو در واشینگتن، دی.سی. (واش آرت) و نمایشگاههای هنرمندان معاصر ایران در مراکش، لندن، مسکو، کانادا، اسپانیا و ارمنستان را داشت.
جعفری به عنوان مؤسس کانون هنرهای تجسمی شناخته میشود.
از دیگر فعالیتهای او میتوان به همکاری با فیروز شیروانلو در شکلگیری فرهنگسرای نیاوران، «برنامهریزی و طراحی آموزش هنر» و کار و مطالعه در کوی بینالمللی هنرهای پاریس، همکاری آموزشی با دانشگاه نوریچ آمریکا و دانشگاههای هنر اصفهان، یزد، کرمان و دانشگاه آزاد تهران و اجراهای فیالبداهه با عنوان «صلح تن به تن» برای ایجاد ارتباط تبادل نظر نقد و گفتوگو در ارتباط با نمایشگاههای هنرهای تجسمی نام برد.
جعفری در نقاشیهای خود از آبرنگ، آبمرکب، استفاده از گِل و گواش، و استفاده از ماده زمینهای پلاستوفوم (یونولیت) استفاده میکرد. در دوران جنگ ایران و عراق او با بهکارگیری رنگهای تیره و سیاه در نقاشیهای آبرنگ خود، خرابهها را به تصویر میکشد. جعفری در آخرین نمایشگاه خود در سال ۱۳۷۷ با عنوان «کتیبههای خوانده نشده» نقاشیهای خود را با الهام از این شعر نادر نادرپور کشیده شده بود:
در شهر ناشناختهای گام میزدم / دیوارهای شهر مرا میشناختند
محمدابراهیم جعفری، در شامگاه شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷ بر اثر سکته مغزی در سن ۷۸ سالگی در بیمارستان مدائن تهران درگذشت.
مقصد من رفتن است/ محمد ابراهیم جعفری/ مجله تندیس
در دنیای تصویر، هر اثر هنری –از نظر شکل- یکی از امکانات قرارگیری عناصر تصویری بر یک محمل است. حال این محمل میتواند سطحی ناصاف باشد مثل دیواره غارها، یا سطحی صاف به شکل دیوارهای ساخته دست بشر. از سوی دیگر میتوان گفت: هر اثر هنری نمایش تخیل یا تظاهر تخیل هنرمند یا هنرمندانی است که آن را بهوجود آوردهاند.
سالها پیش در یکی از گفتارهایم تخیل را به ململی تشبیه کرده بودم، از لحظهای که نطفه انسان هنرمند بسته میشود و تاروپود این ململ در زندگی زمینیاش شکل میگیرد. این خیال شاعر یا نقاش است که به شکل کلام یا تصویر ظهور میکند.
بیش از چهل سال است که زبان محسن وزیریمقدم شنیدهام «اثر هنری نتیجه هنرمندانه زیستن است». محسن وزیریمقدم در جایی گفته است که نمیداند این جمله از کیست، اما من مثل جوانی که عاشق دختری شده و پدر دختر را نمیشناسد، با این جمله زندگی کرده، سفر کرده و گاه درآمیخته و از آن (همسر) صاحب فرزندانی شدهام. البته هیچیک نتیجه خالص هنرمندانه زیستم نیستند؛ چون هرگز نتوانستهام آنطور که ریکله در نامهاش به جوان شاعر میگوید، جانم را پالایش دهم و هنرمندانه زندگی کنم! درعینحال گمان میکنم آثارم فاقد این دو مشخصه از یک اثر هنری هستند. کاندینسکی میگوید:
«هر اثر هنری فرزندمان خویش است و اغلب مادر احساسهای ماست.»
سالها پیش در جریان یک گردهمایی، خریدار یک اثر نقاشی از خالق آن، یک نقاش صاحبنام ایرانی بود، پرسید: «آیا شما اولین کسی هستید که به این شیوه کردهاید؟» نقاش در جواب گفت: «در ایران، بله!» اما من در جواب درخواست انجمن هنرمندان نقاش ایران کوتاهترین شرح حال (بیوگرافی)م را این طور سرودهام:
عاشق ساز آواز بودم/ پدرم گفت حرام است./ پنجاه سال آوازهای نخواندهام را/ خواب و بیدار/ خطخطی کردم… بیآنکه خطی بر دیوار جهان کشیده باشم…
من همواره در ایران از آثار هنرمندان نسل گذشته، از نقاشان همزمان خود و حتی از آثار نقاشان جوان آنجایی، که صمیمیت و شوق و بیتابی از آثارشان میجوشد، لذت میبرم و لذت بردن از هرکار در انسان اثرگذار است. اما در آنجا که پای داوری به میان میآید و اندیشهام از مرز مکان و زمان میگذرد، از خودم می پرسم: «کدام اثر، از کدام هنرمند معاصر من در ایران فرزند زمان خویش است و مادر احساس های من و نسلهای بعد از من؟» در خیالم همه کاتالوگ های قبل و بعد از انقلاب دوسالانههای خودمان را ورق میزنم، کارهایی از خاطرم میگذرد که دوستشان دارم، از آنها خوشم میآید و بدم نمیآید! تعدادی از آنها در ظاهر به برخی از آثارم نزدیک است و بعضی بسیار دور. نقاشان این آثار اغلب از نسل جوانترند؛ یعنی هنوز شصتوهشت سالشان نیست و بعضی شاید پیرتر.
از سوی دیگر فراموش نکنیم که در ایران و در سدههای اخیر و در زمینههای فرهنگی-هنری، همیشه از زمانی شروع کردهایم که دیگران جلوتر از ما شروع کرده بودند و وقتی به پایان بردهایم که دیگران جلوتر از ما به پایان برده بودند! در دهههای گذشته اغلب استادان برای شاگردانشان سد بودهاند، نه پل. اما در سالهای اخیر چه بسیار شاگردانی که از استادان خود شنیدهاند: بچهها دیگر زمان فیگور یا رئال گذشته است! امروز هنر آبستره حرف اول را میزند. نقاشی کارش تمام است، باید به هنرهای جدید روآورد! این نتیجه عمل هر رهروانی است که کم خبر از درون به راه میافتند و اغلب به دوردست ها نگاه میکنند. هرچند در ظاهر همگی قبول داریم که هن.ز هم سخنان حافظ یا ماتیس معتبر است. به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است! جهان و هرچه در او هست واگذاشتنی است… و هنر، بیان آنچیزی است که در درون هنرمند میگذرد. و میتوان باور داشت که هرچه درونیتر جهانیتر. و این درحالی که در عرصه تعلیم و تربیت یا اظهار نظرهای هنری، اغلب لایههای ظاهری اثر است که توسط کارشناسان و راهنمایان هنر مورد بررسی قرار میگیرد. گویی ایرانیان وجود لایه های پرشمار تخیل در آثار تجسمی شرق و غرب را به مراتب کمتر از آثار کلامی درک میکند.
دوست میگفت فلان شاعر و نویسنده مشهور ایرانی به نگاه به رمبو، بودلر و پاز در زمینه نقاشی هم بنویسد. او به اثر نگاه میکند و نوشتهای دلانگیز را در قالب شعر سفید میسراید که هیچ ربطی به چگونگی پیدایش اثر ندارد. به گفته ریکله، وی فراموش میکند تنها چگونگی پیدایش اثر هنری است که ارزش آن را تعیین میکند و جز این هیچ تعیینکنندهای در میان نیست. مثلا زندهیاد استاد جلیل ضیاءپور وقتی از کوبیسم یاد میکند، خط بنایی و کارشیکاری معرق ایرانی را در برابر آن قرار میدهد. و میبینیم که این شباهت بیشتر از لایههای ظاهری اثر میگذردو البته زمانی هم که پیکاسو از هنر آفریقا تأثیر میپذیرد، این سوءتفاهم وجود دارد.
اما در روند خلاقیت، آنجا که نگاه نو به واقعیت مطرح است. خلاقیت و کشف ناب میتواند همراه با سوءتفاهم باشد. آنطور که کریستف کلمب به هند میرسد! آیا من بار دیگر با تأثیرپذیری از او به سرزمین نامشکوفی خواهم رسید؟ اما هنوز جواب سؤال شهروز نظری را ندادهام، گویی من سالخورده در دادن این جواب حیرانم. سالها پیش، درحالیکه در فراغ آزادی غرق هجران بودم. در صبحی تنها از خواب بیدار شدم فریاد زدم: روزگار خوبی دارم. رفتم تنی به آب زدم. برگشتم و روی میز آشپزخانه، که ظرف نان خشک دهاتی و کاسه شیرم را گذاشته بودم، بر کاغذ سفیدی نوشتم:
روزگار خوبی دارم/ قفسم را/ در باغ یاد تو آویختهام/ بر شاخهای مبهم… وضوح شور و شوق است.
من از جوانی گمان میکردم که آدم باید خود را در شعر یا نقاشی گم کند ودیگران، در لباس منتقد و صاحبنظر، او را پیدا کنند. اخیرا گاهی از خاطرم میگذرد که من وقتی به نقاشی رو میآوردم. اغلب شور گمشدن یا گم کردن دارم، و چون به شعر میپردازم شوق پیدا کردن. بهترین حالم وقتی است که از نمیدانم عبور میکنم. روزی نوشتم:
در سفر هرکس به مقصد میرسد میایستد/ من سفر را دوست دارم، مقصد من رفتن است…
گاهی اوقات حالت یک ماهی را دارم که در مرداب زندگی میکند، اما دریا را دوست دارد و خیال به او کمک میکند تا در لحظههای سفر مرز مرداب و دریا از باد ببرد. این ماهی دوست دارد در عمق زندگی کند، اما مرداب عمیق نیست و تا به خود میآید گردهاش از آب بیرون میزند و صدای مرغان ماهیخوار را میشنود که از بالای سرش عبور میکنند.
چنین موجودی طبعا نمیتواند جواب واضحی به سؤال سهلوممتنع شما بدهد. با وجود این، اولین جمله از نوشته احمدرضا دالوند را به یاد میآورم که در زمینه تأثیرگذاری واضحترین اظهار نظری است که درباره خودم شنیدهام:
«آموزههای پل کله و آزادی در جستجو و شناخت عنصر اتفاق را محسن وزیریمقدم در آخرین روزهای دوران دانشجویی محمدابراهیم جعفری، در جان او ریخت. این آموزهها یا جان بیقرار او جور بود.»
در اینجا نمیخواهم آنچه را او نوشته است، بازنویسی کنم، اما عنوان هنرمند به معنای اخص کلمه که بگذریم، در زمان خواندنش بسیاری از لحظات است که من را به یاد خودم میاندازد. من بارها در برابر هنرجویان، وقتی هنر و خلاقیت را از دیدگاه خود برایشان شرح داده ام، گفتهام که با این تعاریف، من یک هنرمند نیستم. پیشهام معلمی هنر است؛ چون فرصت زیادی برای تخیل به من میدهد و از سوی دیگر کارگاه جانانهای دارم همراه با آفتابمهتاب نخل مرداب، بوی خاک و آواز پرنده، هروقت بتوانم خود را بیتاب به آن میرسانم و در آنجا آنقدر تاب میخورم تا نقاشی یا شعر بیاید. در این راه از همه آنچه از زمینوزمان از خاطرم میگذرد، تأثیر میگیرد.
اما نقاشی ایرانی از همدورههای حسینعلی ذابحی نقاش را میشناسم که در آغاز دهه چهل، زمانی که من همراه با غلامحسین نامی و اصغر محمدی در هنرستان پسران مدت سه سال جزو هنرجویانی بود که من آنان را گمراه میکردم! واحدی که در رم زندگی و کار میکند، میکند: «صبحها ساعت هشت به کارگاهم میروم و بدون اینکه فرصتی را از دست بدهم، روی بومهای آماده و با رنگهای از پیش چیدهشده شروع به کار میکنم و تا سه چهار اثر ایجاد نشود کارگاهم را ترک نمیکنم.» بهنظر واحدی را میگویند نقاش حرفهای، و گمانم کار نقاش یا شعر باید مثل کار درخت باشد. هیچ درختی فکر نمیکند که کدامیک از میوههایش بزرگاند، و درخت آلبالو از کوچکبودن میوهاش نسبت به درخت سیب، آزرده نیست. این مهم مربوط به میوهفروشان است!
ولی آیا به راستی من همیشه چنین هستم، یا این چند صباح دیگر، چنین خواهم ماند؟ از کجا معلوم که این سؤال سرنوشتساز سرنوشتساز شهروز نظری بهنوعی آب در لانه مورچگان ریختن نباشد؟! ما که از لانه درآمدیم، اما باور کنید، این مورچه پیز هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ تا به جوال اصلی این سؤال ریشهای برسد. بیگمان هرگز تا آخر عمر نخواهم توانست آنچه را در دل دارم بر زبان آورم! حتی اگر به جوانی شهروز باشم. در پایان جملهای از خودم را یادآوری میکنم: در هنر، حرف مرد یکی نیست!
خبر مرگ ابراهیم جعفری نقاش مدرس، شاعر نه آن اتفاق معمول مرگ است که برای مردی رخ میدهد. که در روزگار ما این مرگ در بهار معنایی مثالی دارد. ابراهیم جعفری آدم بهار بود امید میداد و انسان را به حرکت وا میداشت. در اصفهان دانشجو بودم وی از استادانی بود که مرتب برای تدریس میآمد و با اینکه مسئولیت گروه نقاشی را داشت ولی برای ما دانشجویان دانشگاه هنر که در اصفهان درس میخواندیم وقت میگذاشت. کمتر استادی مرتب میآمد. همه چند ترم میآمدند و خسته میشدند. یادم هست مرحوم روحبخش، استاد عزیزم زنده یاد جواد حمیدی، نقاش خوب حمید پازوکی، استاد بهمن بروجنی واستاد حسینی … همگی آمدند. اما جعفری عجیب برای ما دانشجویان دانشکده پردیس حال و هوایی دیگر داشت شعر میخواند و شلوغی و شور داشت نمیگذاشت در فادههای کافکایی دوران دانشجویی فرو رویم، یادم هست میگفت کارها باید هویت داشته باشند. به نقوش اطراف نگاه کنید همیشه گلیم و سفال و حال وهوای ایرانی برای مدل میچید. در یادبودش آیدین اغداشلو چه زیبا گفت که مرسوم است در یادبود درگذشته از نیکی او تنها یاد میکنند اما در مورد جعفری کسی خاطره بدی نداشت. همه جز شور و عشق و نیکی از او ندیدند. و در روزگار هل دادنها و فحاشیها و رقابت سخت رفتار جعفری افقی بلند داشت، افقی به وسعت ابرهای بارانی این روزها.
اشاره به این افق بلند آخرین درس معلم فقید ما بود، ازاینروست که این را پیامی برای خود دانستم، گویا ما باید صبورتر باشیم. خبر غمناک دیگر گران شدن کاغذ در بازار نشراست که این خود ضربه سهمگینی به بدنه نشریات تجسمی است. این اتفاق در کنار عدمحمایتهای ارگانهای متولی فرهنگ و هنر همچون ارشاد و شهرداری از این نشریات، نفسهای آنان را به شماره انداخته است. فعالیتهای بخش خصوصی در حوزه تجسمی با قدرت زیادی در جریان است ولی اساس اقتصاد آنچنان دچار چالش شده که این تحرکات تنها ظاهر را آراسته کردهاند. اکثر سرمایهگذاران بخش خصوصی هنر را امر واجبی برای زیستن خود نمیدانند و رویکرد لوکس و اقتصادی را در این مقوله پی میگیرند. هیچکس به نشریات و منتقدان و محققان این حوزه که درواقع شکلدهنده اصلی مواد خام هستند توجه نمیکند گویا هنر تنها کالا است و با ایجاد فروشگاههای بزرگ به نام گالری در تعداد زیاد و سقفهای بلند
همراه با تحرکات خبری در داخل و خارج و یونتهای پرسروصدا مفهومی بهخودیخود زاده میشود.
“بوی کاهگل آواز پرنده” کتاب گزیده اشعار استاد محمد ابراهیم جعفری با گردآوری مریم محمدی و کتاب “ابری به دشت خاطره میبارد” زندگینامه استاد، به قلم پرستو رجائی که توسط نشر نظر به مدیرت محمودرضا بهمن پور منتشر شده، در اولین سالگرد درگذشت ایشان در باغ موزه ایرانی رونمایی شد. به همین مناسبت گفتگویی با مریم محمدی و پرستو رجائی داشته ایم که در ادامه خواننده آن هستید:
محمد ابراهیم جعفری شاعر است و نقاش و معلم، در معلمی همانقدر هنرمند است و آزاداندیش که در شعر ها و نقاشیهایش. با شعر برخوردی نقاشانه داشت، تصویرها بودند که به کلمه تبدیل میشدند و در لحظه شکل میگرفتند هیچچیز از قبل طراحی نمیشد فیالبداهگی در جانش نهفته است. از نوجوانی شعر همراه جاودانه او شد، میگفت: در سرودن شعر بهجایی رسیدم که هرچه میخواستم بگویم شعر میشد.
“سرودن شعر برای محمد ابراهیم زمان و مکان خاصی نداشت، اتفاقی بود که در لحظه به وجود میآمد، شاید یک لحظه در ماشین روی یک دستمال مینوشت، شاید پشت مقوای شیرینی و پاکت و …” این را مریم محمدی همسر محمد ابراهیم جعفری میگوید و ادامه میدهد:
او از دوران دبیرستان همواره هر کجا حضور داشت حتما شعر میخواند و برای هر مناسبتی به سرعت شعر میسرود، که در حقیقت فیالبداهه میسروده و بیشتر شعرهایش را از حفظ میخواند وآنها را نمینوشت، با آغاز زندگی مشترکمان در طول زمان اشعاری را که میگفت مینوشتم و این کاغذها را در آتلیه و هر کجا که میگذاشت جمع و در دفتری پاکنویس میکردم.
یکی از صحبتهای جالب او راجعبه شعر، این بود که: «شعر به شکلی مبهم به آدم الهام میشود، تا جایی که من وقتی شعری را مینویسم و به ذهنم میرسد، کمااینکه بلافاصله آن را کنار بگذارم ممکن است دو روز دیگر اگر بخوانماش اصلا ندانم این مال من بوده، فقط از حال و هوایش میفهمم شعر من بوده، کلماتی را که آنموقع نوشتم یادم نمیآید.» گفته شمبورسکا شاعر لهستانی را همیشه تکرار میکرد : شعر هرچه باشد از نمیدانم دایم میروید: و او این ابهام را دوست داشت در شعر کوتاهی میگوید :
روزگار خوبی دارم قفسم را درباغ یاد تو آویختهام
بر شاخهای مبهم وضوح افت شور و شوق است.
مریم محمدی در خصوص روند پیشرفت کار تهیه و تنظیم کتاب گزیده اشعار و زندگینامه محمدابراهیم جعفری توضیح داد: او ترانههای زیبایی سروده با تاثیر از ملودیها و موسیقی محلی و فولکلوریک ایران که مجموعهای از آن شامل ۴۰ ترانه در کتابی بهنام «چو مرغ شب خواندی و رفتی» در سال ۱۳۹۵ در نشر مشکی به چاپ رسید و این کتاب اولین کتابی بود که بالاخره پس از ۴۰ سال سرودن ترانه و شعر به چاپ رسید.
شعرهایش را که در طول سالیان جمع آوری کرده بودم آماده چاپ کردم و فقط منتظر موافقت او برای چاپ بودم که سر انجام با آن موافقت کرد.
در مورد کتاب «بوی کاهگل آواز پرنده» ؛ محمدابراهیم معتقد بود افرادی که اشعار او را شنیدند و نوشتند، به خاطرشان میماند و خیلی باوری به چاپ کتاب نداشت. استاد خسرو سینایی در راضی کردن او برای چاپ کتاب بسیار موثر بود و به محمد ابراهیم میگفت تو مثل یک بچه پولداری که انقدر پول داری که قدر پول را نمیدانی، تو هم قدر شعرهای خودت را نمیدانی. در نهایت به اصرار فراوان من یک مقدمه کوتاه برای کتاب نوشت. در این کتاب نوشتههایی از لیلی گلستان خسرو سینایی و باجلان فرخی بر شعرها و احوال شاعرانه او نگاشته شده است.
کتاب شعر محمدابراهیم جعفری، گزیدهای از اشعار او از سنین نوجوانی است که بخشی از کتاب با ریتم زمان پیش رفته و شعرهایش خیلی بلند نیستند ، بسیاری از شعرها بسیار کوتاه وهایکوهای جعفری هستند.
یکی از کوتاهترین شعرهایی که نوشته بود “یک غفلت کوتاه … یک آه” است که ماجرایش مربوط میشود به ربودن دوتارش از ماشین که در عرض چند ثانیه که ایشان زنگ در خانه دوستشان را زدند اتفاق افتاد. این مجموعه اشعار در سال ۱۳۹۶ برای چاپ به نشر نظر داده شد.
پرستو رجائی، نویسنده کتاب زندگینامه محمدابراهیم جعفری که همزمان با کتاب شعر ایشان روز جمعه در باغ موزه هنر ایرانی رونمایی میشود از سال ۱۳۹۴ اولین پروژه نگارش زندگینامه خود را پس از سالها تجربه در حیطه خبرنگاری آغاز کرد. رجائی در مورد آغاز و روند کار خود بیان کرد:
سال ١٣٩٤ تصمیم گرفتم زندگینامهی برخی از هنرمندان تأثیرگذار تجسمی را بنویسم. هنرمندانی که در بین ما هستند و میتوانند روایتهای دست اولی را از زندگی و کارشان تعریف کنند. از آنجایی که علاقهمند و پیگیر جریان مدرن هنر ایران بودم تصمیم گرفتم از این نقطه شروع کنم. محسن وزیریمقدم دور بود و این امکان به راحتی میسر نمیشد. به سراغ محمدابراهیم جعفری رفتم و گفتم من میخواهم زندگیتان را به شکل داستان بنویسم. آقای جعفری و خانم محمدی به من اعتماد کردند و اجازه دادند من وارد حریمشان بشوم و خاطرات زندگی شان را ثبت و ضبط کنم. پس از یازده ماه مصاحبه با ایشان، خانواده و حدود ٢٠ نفر از دوستان، شاگردان و اطرافیانشان (خسرو سینایی، غلامحسین نامی، لیلی گلستان، حسینعلی ذابحی، منوچهر معتبر، ایرج اسکندری، احمد وکیلی، همایون سلیمی، واحد خاکدان، مهدی احمدی، فرشید شفیعی و…) همینطور مطالعهی پایاننامهها و مجلات و تماشای فیلمهای مستندی که از ایشان ساخته شده بود و تک تک نوشتهها، نامهها و عکسهایی که خانم محمدی در اختیار من گذاشتند، نگارش کتاب را آغاز کردم و پس از دو سال یعنی سال ٩٦ کتاب به اتمام رسید.
پس از اتمام کار آقای جعفری به من گفتند این کتاب را ٢٠ بار میخوانند اما در ادامه با خنده گفتند “البته اگر شما داستانم را برای من تعریف کنی قشنگتر است.”
خوشحالم که قبل از رفتنشان فرصت داشتم هم کتاب را برایشان بخوانم و هم داستانشان را تعریف کنم.
سال ٩٧ آقای محمودرضا بهمنپور مدیر محترم نشر نظر موافقت خودشان را جهت انتشار کتابم اعلام کردند و در نهایت صمیمیت و توجه و حمایت ایشان این یکسال اخیر مراحل دشوار آمادهسازی نهایی کتاب به اتمام رسید و کتاب به زودی رونمایی میشود.
در ادامه این گفتگو، مریم محمدی با اشاره به دشواری جمعآوری این اطلاعات و تهیه و تنظیم گفتگوها و مطالب، به اهمیت و ارزشمندی کار طولانی و پالودهای که انجام شده تاکید کرد و بعنوان شخصی که در تمام مراحل آمادهسازی، جمعآوری و تنظیم اطلاعات کتاب شعر، زندگینامه و آثار نقاشی محمدابراهیم جعفری حضور داشته است، از صمیمیت و همدلی اقای محمود رضا بهمن پورو تمام همکاران نشرنظر ، فرشید شفیعی و همه دوستانی که در این پروژه حضور موثر داشتهاند تشکر کرد واین همدلی را عامل اصلی موفقیت کار برشمرد.
اشاره به این افق بلند آخرین درس معلم فقید ما بود، ازاینروست که این را پیامی برای خود دانستم، گویا ما باید صبورتر باشیم. خبر غمناک دیگر گران شدن کاغذ در بازار نشراست که این خود ضربه سهمگینی به بدنه نشریات تجسمی است. این اتفاق در کنار عدمحمایتهای ارگانهای متولی فرهنگ و هنر همچون ارشاد و شهرداری از این نشریات، نفسهای آنان را به شماره انداخته است. فعالیتهای بخش خصوصی در حوزه تجسمی با قدرت زیادی در جریان است ولی اساس اقتصاد آنچنان دچار چالش شده که این تحرکات تنها ظاهر را آراسته کردهاند. اکثر سرمایهگذاران بخش خصوصی هنر را امر واجبی برای زیستن خود نمیدانند و رویکرد لوکس و اقتصادی را در این مقوله پی میگیرند. هیچکس به نشریات و منتقدان و محققان این حوزه که درواقع شکلدهنده اصلی مواد خام هستند توجه نمیکند گویا هنر تنها کالا است و با ایجاد فروشگاههای بزرگ به نام گالری در تعداد زیاد و سقفهای بلند
همراه با تحرکات خبری در داخل و خارج و یونتهای پرسروصدا مفهومی بهخودیخود زاده میشود.
“بوی کاهگل آواز پرنده” کتاب گزیده اشعار استاد محمد ابراهیم جعفری با گردآوری مریم محمدی و کتاب “ابری به دشت خاطره میبارد” زندگینامه استاد، به قلم پرستو رجائی که توسط نشر نظر به مدیرت محمودرضا بهمن پور منتشر شده، در اولین سالگرد درگذشت ایشان در باغ موزه ایرانی رونمایی شد. به همین مناسبت گفتگویی با مریم محمدی و پرستو رجائی داشته ایم که در ادامه خواننده آن هستید:
محمد ابراهیم جعفری شاعر است و نقاش و معلم، در معلمی همانقدر هنرمند است و آزاداندیش که در شعر ها و نقاشیهایش. با شعر برخوردی نقاشانه داشت، تصویرها بودند که به کلمه تبدیل میشدند و در لحظه شکل میگرفتند هیچچیز از قبل طراحی نمیشد فیالبداهگی در جانش نهفته است. از نوجوانی شعر همراه جاودانه او شد، میگفت: در سرودن شعر بهجایی رسیدم که هرچه میخواستم بگویم شعر میشد.
“سرودن شعر برای محمد ابراهیم زمان و مکان خاصی نداشت، اتفاقی بود که در لحظه به وجود میآمد، شاید یک لحظه در ماشین روی یک دستمال مینوشت، شاید پشت مقوای شیرینی و پاکت و …” این را مریم محمدی همسر محمد ابراهیم جعفری میگوید و ادامه میدهد:
او از دوران دبیرستان همواره هر کجا حضور داشت حتما شعر میخواند و برای هر مناسبتی به سرعت شعر میسرود، که در حقیقت فیالبداهه میسروده و بیشتر شعرهایش را از حفظ میخواند وآنها را نمینوشت، با آغاز زندگی مشترکمان در طول زمان اشعاری را که میگفت مینوشتم و این کاغذها را در آتلیه و هر کجا که میگذاشت جمع و در دفتری پاکنویس میکردم.
یکی از صحبتهای جالب او راجعبه شعر، این بود که: «شعر به شکلی مبهم به آدم الهام میشود، تا جایی که من وقتی شعری را مینویسم و به ذهنم میرسد، کمااینکه بلافاصله آن را کنار بگذارم ممکن است دو روز دیگر اگر بخوانماش اصلا ندانم این مال من بوده، فقط از حال و هوایش میفهمم شعر من بوده، کلماتی را که آنموقع نوشتم یادم نمیآید.» گفته شمبورسکا شاعر لهستانی را همیشه تکرار میکرد : شعر هرچه باشد از نمیدانم دایم میروید: و او این ابهام را دوست داشت در شعر کوتاهی میگوید :
روزگار خوبی دارم قفسم را درباغ یاد تو آویختهام
بر شاخهای مبهم وضوح افت شور و شوق است.
مریم محمدی در خصوص روند پیشرفت کار تهیه و تنظیم کتاب گزیده اشعار و زندگینامه محمدابراهیم جعفری توضیح داد: او ترانههای زیبایی سروده با تاثیر از ملودیها و موسیقی محلی و فولکلوریک ایران که مجموعهای از آن شامل ۴۰ ترانه در کتابی بهنام «چو مرغ شب خواندی و رفتی» در سال ۱۳۹۵ در نشر مشکی به چاپ رسید و این کتاب اولین کتابی بود که بالاخره پس از ۴۰ سال سرودن ترانه و شعر به چاپ رسید.
شعرهایش را که در طول سالیان جمع آوری کرده بودم آماده چاپ کردم و فقط منتظر موافقت او برای چاپ بودم که سر انجام با آن موافقت کرد
در مورد کتاب «بوی کاهگل آواز پرنده» ؛ محمدابراهیم معتقد بود افرادی که اشعار او را شنیدند و نوشتند، به خاطرشان میماند و خیلی باوری به چاپ کتاب نداشت. استاد خسرو سینایی در راضی کردن او برای چاپ کتاب بسیار موثر بود و به محمد ابراهیم میگفت تو مثل یک بچه پولداری که انقدر پول داری که قدر پول را نمیدانی، تو هم قدر شعرهای خودت را نمیدانی. در نهایت به اصرار فراوان من یک مقدمه کوتاه برای کتاب نوشت. در این کتاب نوشتههایی از لیلی گلستان خسرو سینایی و باجلان فرخی بر شعرها و احوال شاعرانه او نگاشته شده است.
کتاب شعر محمدابراهیم جعفری، گزیدهای از اشعار او از سنین نوجوانی است که بخشی از کتاب با ریتم زمان پیش رفته و شعرهایش خیلی بلند نیستند ، بسیاری از شعرها بسیار کوتاه وهایکوهای جعفری هستند.
یکی از کوتاهترین شعرهایی که نوشته بود “یک غفلت کوتاه … یک آه” است که ماجرایش مربوط میشود به ربودن دوتارش از ماشین که در عرض چند ثانیه که ایشان زنگ در خانه دوستشان را زدند اتفاق افتاد. این مجموعه اشعار در سال ۱۳۹۶ برای چاپ به نشر نظر داده شد.
پرستو رجائی، نویسنده کتاب زندگینامه محمدابراهیم جعفری که همزمان با کتاب شعر ایشان روز جمعه در باغ موزه هنر ایرانی رونمایی میشود از سال ۱۳۹۴ اولین پروژه نگارش زندگینامه خود را پس از سالها تجربه در حیطه خبرنگاری آغاز کرد. رجائی در مورد آغاز و روند کار خود بیان کرد:
سال ١٣٩٤ تصمیم گرفتم زندگینامهی برخی از هنرمندان تأثیرگذار تجسمی را بنویسم. هنرمندانی که در بین ما هستند و میتوانند روایتهای دست اولی را از زندگی و کارشان تعریف کنند. از آنجایی که علاقهمند و پیگیر جریان مدرن هنر ایران بودم تصمیم گرفتم از این نقطه شروع کنم. محسن وزیریمقدم دور بود و این امکان به راحتی میسر نمیشد. به سراغ محمدابراهیم جعفری رفتم و گفتم من میخواهم زندگیتان را به شکل داستان بنویسم. آقای جعفری و خانم محمدی به من اعتماد کردند و اجازه دادند من وارد حریمشان بشوم و خاطرات زندگی شان را ثبت و ضبط کنم. پس از یازده ماه مصاحبه با ایشان، خانواده و حدود ٢٠ نفر از دوستان، شاگردان و اطرافیانشان (خسرو سینایی، غلامحسین نامی، لیلی گلستان، حسینعلی ذابحی، منوچهر معتبر، ایرج اسکندری، احمد وکیلی، همایون سلیمی، واحد خاکدان، مهدی احمدی، فرشید شفیعی و…) همینطور مطالعهی پایاننامهها و مجلات و تماشای فیلمهای مستندی که از ایشان ساخته شده بود و تک تک نوشتهها، نامهها و عکسهایی که خانم محمدی در اختیار من گذاشتند، نگارش کتاب را آغاز کردم و پس از دو سال یعنی سال ٩٦ کتاب به اتمام رسید.
پس از اتمام کار آقای جعفری به من گفتند این کتاب را ٢٠ بار میخوانند اما در ادامه با خنده گفتند “البته اگر شما داستانم را برای من تعریف کنی قشنگتر است.”
خوشحالم که قبل از رفتنشان فرصت داشتم هم کتاب را برایشان بخوانم و هم داستانشان را تعریف کنم.
سال ٩٧ آقای محمودرضا بهمنپور مدیر محترم نشر نظر موافقت خودشان را جهت انتشار کتابم اعلام کردند و در نهایت صمیمیت و توجه و حمایت ایشان این یکسال اخیر مراحل دشوار آمادهسازی نهایی کتاب به اتمام رسید و کتاب به زودی رونمایی میشود.
در ادامه این گفتگو، مریم محمدی با اشاره به دشواری جمعآوری این اطلاعات و تهیه و تنظیم گفتگوها و مطالب، به اهمیت و ارزشمندی کار طولانی و پالودهای که انجام شده تاکید کرد و بعنوان شخصی که در تمام مراحل آمادهسازی، جمعآوری و تنظیم اطلاعات کتاب شعر، زندگینامه و آثار نقاشی محمدابراهیم جعفری حضور داشته است، از صمیمیت و همدلی اقای محمود رضا بهمن پورو تمام همکاران نشرنظر ، فرشید شفیعی و همه دوستانی که در این پروژه حضور موثر داشتهاند تشکر کرد واین همدلی را عامل اصلی موفقیت کار برشمرد.
مراسم رونمایی از هر دو کتاب با حضور مریم محمدی همراه با سخنرانی لیلی گلستان، خسرو سینایی، سارا جعفری، پرستو رجائی و محمودرضا بهمنپور برگزار شد. همچنین در مراسم رونمایی از کتاب، فیلمی از استاد خسرو سینایی به نمایش درآمد که در این فیلم کوتاه بخشهایی از شعر خوانی استاد محمد ابراهیم جعفری در ساختههای استاد سینایی مربوط به سه دهه مختلف ۶۰، ۷۰ و ۸۰ در کنار هم قرار گرفتهاند.
نمایشگاهها:
در سفر با ماه، محمد ابراهیم جعفری، خانه هنرمندان ایران ، تهران، ۲۰ دى تا ۱ بهمن ۱۳۹۸